میقات

زمان و مکانی برای برایِ او بودن ...

میقات

زمان و مکانی برای برایِ او بودن ...

165 نیمه شب تا فردا

سه شنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۵، ۱۲:۰۰ ق.ظ

درست راس 00:00 در اتاقم رو باز کرد و اومد داخل.

داشتم با داروهام ور میرفتم که بعدش بیام سر وبلاگ و بعدش هم خواب.

در رو باز کرد و گفت: فاطمه کجایی؟ ببین اینو ! خوبه؟

شیشه سن ایچ رو که گرفت سمتم ، دهنم وا موند. گفتم چطوری اینارو کردی توش بدون اینکه پرهاش بشکنه؟!

گفت دونه دونه آروم انداختم داخلش، این پلاستیکم گذاشتم رو درش که هوا نره توش ولی بعدا ی چوب پنبه براش پیدا کن.

خندیدم و گفتم باشه میگردم براش در مشلوووب پیدا میکنم.

گفت آره در مشلوب بگیر براش، حالا من اینو کجا بذارم؟!

رفت سمت میز کامپیوترم و گذاشتش کنار پرچم ایرانم و گردنبند وان یکادی هم که رو پرچم آویزون بود انداخت دورش.

خواست بره که دستم رو گذاشتم رو تختم گفتم یکم اینجا بشین.

گفت باید برم خیاطی کنم ، بعدشم استکانا رو تو وایتکس گذاشتم جمع کنم، تازه تو هم باید زودتر بخوابی صبح بیدار شی .

هی از من اصرار و از اون انکار ، بالاخره اومد نشست و گفت خب حالا نشستم بگو چکارم داری.

گفتم هیچی همینجوری یکم اینجا بشین.

گفت ای بچه ی دردسر! منو از کار و زندگی انداختی ، همین جور الکی اینجا بشینم که چی؟ (یکم اینور اونور نگاه کرد) اونا رو اونجا چرا گذاشتی؟

گفتم گذاشتم عکس بگیرم بگم ببینید مامانم برام چی خریده.

گفت میخوای عکسو نشون مرجان بدی؟

گفتم مرجان نه! میخوام بذارم وبلاگم. ولی خب به مرجانم نشون میدم.

از همین جا بود که حرفای مادر و دختری مون شروع شد و وقتی از اتاق رفتیم بیرون ساعت 02:50 بود.


#قاصدکا رو تابستون 92 از شهرکرد سوغاتی آوردم. ماجرایی داره.

#زهرامون یکشنبه رفت مسابقه. مامان که رفت به محل حرکت رسوندش وقتی برگشت دیدم اونا رو برام خریده.

#این مطلب 12:00 نوشته و ارسال شد.


#سنجاقـ ـَک :

وقتی میبینم هر کاری میکنه تا حالم بهتر بشه و کمتر فکر و خیال کنم، دلم نمیاد از یک سال گذشته باهاش حرف بزنم و الا دل تو دلم نیست ازش بپرسم به تاوان کدوم گناه نکرده ی سال منو از محبت و حتی صدات محروم کردی.

دلم نمیخواد باعثین و بانیاش رو ببخشم، ولی میبخشم تا بلکه خدا هم به بزرگیش منو ببخشه.

  • فاطمه غلامی

نظرات (۸)

:| من این همه دنبالتون میکنم نظر میذارم براتون ولی جدا چرا واس من کامنت نمیذارید؟ 
پاسخ:
متشکر از شما
جبران میکنم ان شاالله
  • قاسم صفایی نژاد
  • چقدر حس خوبی داشت این پست
    پاسخ:
    خدا رو شکر
    اسم عکستو گذاشتی مامانانه :))
    خدا حفظشون کنه..حقشون را هم بر شما حلال..
    پاسخ:
    اوهوم :)

    ان شاالله ..
    ...
  • دچــ ــــار
  • از تیتر فکر کردم هنوز همون پست قبلیه :)

    +شما هم قاصدک دوستید ؟ 
    پاسخ:
    فکر کنم زیاد از این اتفاقا بیفته واسه خواننده های محترم
    شرمنده چند صباحی تحمل کنید
    ان شاالله به فردا برسیم

    +وحشتناک زیاد
  • پلڪــــ شیشـہ اے
  • دلم خیاطی خواست.
    جفت این بشکاف ها رو داشتم. اون سفیده خیلی خوش دسته. 

    چی بهتر از این صحبت های مادر دختری :)
    ان شاءالله خدا برای هم حفظتون کنه
    پاسخ:
    خیاطی خوبست :)
    ولی من بلد نیستم :))

    ممنون
    ان شاالله به زودی صحبت های مادر دختری خودت :)
  • پلڪــــ شیشـہ اے
  • ان شاءالله اگر علاقه دارید به زودی هم مهارتش رو به دست میارید خانم هنرمند.

    ممنون از شما :))
    پاسخ:
    خانم هنرمند رو با من بودی ؟! خیلی ذوق :))
    چقدر قشنگه اون شیشه ی قاصدک ^__^

    اون بشکافه؟ فکر کردم چاقوعه :|
    پاسخ:
    آره واقعا ^_^

    بله
    البته گفتم برام چاقو هم بخرن ولی نمیخرن :))
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">