میقات

زمان و مکانی برای برایِ او بودن ...

میقات

زمان و مکانی برای برایِ او بودن ...

133 نیمه شب تا فردا

شنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۵، ۱۲:۰۰ ق.ظ

بعد از کنکور آزمایشی صبح، بعد از کلاس غیر حضوری تحقیق عصر و آمار غروب، پاشدیم رفتیم جشن میلاد مثلا. بماند که چه جشنی و من همه اش فکر میکردم خب الان خود حضرات معصومین (ع) اینجا بودند واقعا شما روتون میشد این جوری بخونید و اسما متبرکه رو به زبون بیارید.

تازه رسیده بودیم خونه که مادرجان گفت: امروز با فلانی حرفم شد.

گفتم: چرا؟

گفت: برگشته گفته دیگه پسرا امروز  دنبال دختر چادر و مقنعه ای نیستند.

گفتم: به درک که نیستند!

ادامه داد: گفت دخترتو یکم آزاد بذار، ... (باقیش رو دیگه شرمنده که سانسور)

مادر همینطور که میگفت رفت تو آشپزخونه برای مهیا کردن شام.

با خودم گفتم کاش همونجا بهم گفته بودی مادر من تا میرفتم جلو، خیلی مهربانه و با لبخند بهش میگفتم: عزیزجان، پسر شما که هیچ، پسرای این محل که هیچ، کل مردها و پسرهای کره زمین لیاقتشو ندارند که من به خاطرشون یک سانت، فقط یک سانت، مقنعه م رو عقب ببرم. عیدتم مبارک.


سنجاقـ ـَک:

کاش بفهمم و بفهمیم برای چه کسانی شادی میکنیم، و حتی عزاداری.

  • فاطمه غلامی

نظرات (۲)

  • پلڪــــ شیشـہ اے
  • آخ که چه قدر بعضی وقتا آدم حرص می خوره. 
    امّا خدا وکیلی جامعه این طوری نیست. ماها دیدمون یه خرده محدوده. نه که آدم این طوری نباشه، امّا تعدادشون زیادم نیست. 
    گاهی وقتا که یکی این جوری بهم می گفت فقط سعی می کردم لبخند بزنم و می گفتم خدا خودش روزی رسونه.
    انصافاً جوابت عالیه. بیست.
    پاسخ:
    چه عرض کنم والا :/
    خودت بیستی :)
    تکبیییییر... به این قسمت: « پسر شما که هیچ، پسرای این محل که هیچ، کل مردها و پسرهای کره زمین لیاقتشو ندارند که من به خاطرشون یک سانت، فقط یک سانت، مقنعه م رو عقب ببرم.»

    پاسخ:
    مادر جان نذاشت دیگه، نذاشت :/
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">