میقات

زمان و مکانی برای برایِ او بودن ...

میقات

زمان و مکانی برای برایِ او بودن ...

92 نیمه شب تا فردا

جمعه, ۸ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۰۰ ق.ظ
صبح که بیدار شدم آقای پدر نبود، مادر خانمی هم کارش داشت. زنگ زدم گفت رفته کارخونه. ی ذره درس خوندم و دوباره رفتم به حالت خدا بیامرزی که گویا همون موقع اومد نهار و رفت. عصری تو پذیرایی تلویزیون میدیدیم که صدای در اومد و بعدش ...

+ بابا - تو راهرو - : بههه *********؟! (ترجمه: بههه دختر بزرگم چطوره)
- (ی لحظه هنگ کردم! منطقیش این بود که من بگم سلام، دیگه تا اونجا که من اطلاع داشتم بابا چشم برزخی نداشت از پشت دیوار منو ببینه!)
= آبجی - از هال - : منم!
* مامان خانم - از جلو در آشپزخونه با خنده - : بابا دختراشو اشتباه گرفت.
+ فاطمه کو؟
* فاطمه رو نبودی عروس کردیم رفت!
- آقااااا یعنی چی؟ من اینجاما!
* بشین سر جات. تو رو عروس کردیم رفتی.

#کاملا مشخصه دیگه باید جمع کنم برم!
#تولد لـ... و لیـ... بود. س... کوچولو که گفت سلام دوقلوها و لپش رو کشیدم گفتم وروجک مگه نگفتم ما دو قلو نیستیم. خندید. خندیدم. خندیدند ...

سنجاقـ ـَک:

روزگاری یک بنده خدایی هم بود که از بیشرفیسم رسانه ای می نوشت.
پلاسکو ریخت، بی توجه به داغ مردم، تمام همت تون رو گذاشتید برای تخریب قالیباف.
سیستان سیل اومد، فقط جو دادید که آه سیستانم که رسانه ای ندارد.
انصافا عبد بودن، مومن بودن شاید سخت باشه، اما باور کنید انسان بودن خیلی سخت نیست. انسان باشید لطفا.
  • فاطمه غلامی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">