میقات

زمان و مکانی برای برایِ او بودن ...

میقات

زمان و مکانی برای برایِ او بودن ...

بچه که بودم یکی از شیطنت هام این بود که روی انگشتای پام وایسم و به زور دکمه آخر یقه پیرهن مردونه بابا رو ببندم. بابا هم یکم «نکن دختر نکن دختر» های الکی چاشنی خنده ش میکرد و بعد از اینکه من به زور دکمه ش رو میبستم، بازش میکرد. میگفتم اون آقاها میبندن خب تو هم ببند. میگفت من نبستم و نمیبندم.


#بزرگ که شدم نمیدونم اول از یقه دیپلمات متنفر شدم یا از کلمه دیپلمات!

#داغ دلم به نیمه شب نمیکشه. ارسال در 14:56 چهارشنبه


سنجاقـ ـَک:

چند ماه قبل به م... گفتم اگه بمب آمریکا هم بخوره وسط تهران، باز این دولت دست از برجام برنمیداره چون شریان حیاتش هست و بس.

حالا بعضی ها دل خوش کنند به «اشتباه کردم» گفتن های حمارپندارانه جناب ظریف ...


قاصد ـَک:
خوب است یکبار دیگر برویم بخوانیمش: +من دیپلمات نیستم، من انقلابی ام
مخصوصا جایی که آقا از سرنوشت مصدق گفتند
  • فاطمه غلامی

* از هر چه بگذریم سخن دوست خوش تر است

+ سخن دوست چیه؟

- نون

* میگفتم فاطمه میای بریم بیرون؟ میگفت برام کتاب میخری؟ وقتی میگفتم آره دیگه آرومه آروم بود.

+ لوس بود

- (بنده در حالت نیش تا بناگوش باز شده)

* لباس میپوشیدیم اول میرفتیم ی لواش میخریدیم میذاشتم تو کیفم بعد دیگه خیالمون از بابت خوردنیش راحت. بعدش میرفتیم ی مجله براش میخریدم. اوایل خوب بود فرق مجله و کتاب رو نمیدونست با مجله راضی میشد ولی بعدش که فهمید دیگه به مجله راضی نبود. بچه هم بود همینطور رذل بود.

+ (خواهر در حال قهقهه)

- (بنده در حالت پودر شده)

* دیگه میرفتیم کتابخونه سبزه میدون، کتابای بزرگسال و بچه ها جدا بود خودش میرفت میگشت منم میرفتم کتابها رو نگاه میکردم. جالب بود که هیشکی هم کاریش نداشت.

+ بهم نمیریخت کتابا رو؟

* نه. عکسا رو نگاه میکرد و میذاشت سر جاشون. بچه بانظمی بود. بچه بود خوب بود مثل الان نبود که خجالت بکشم پسر مردم بیاد چطور اتاقش رو نشونش بدم.

+ (خواهر در حال قهقهه)

* نخند. سر این اینجوری کردم نمیدونستم تو رو میکنه بدتر از خودش. (در حالت اخم الکی باخنده) تا سر برمیگردونم میرن کتاب میخرن. جای جهیزیه باید کتاباشون رو بدم ببرن. بیچاره م کردن.


#چه بچه رذل ِ بانظمی بودم، خدا حفظم کنه (رجوع کنید به مطلب قبل)

#همه چیز از برداشتن یک تکه نان توسط مادر سر سفره نهار شروع شد

#اصلا پای پسر مردم رو وسط نکشه مادر نمیشه! حالا انگار پسر مردم خودش اتاقش تافت زده ست همیشه!


سنجاقـ ـَک:

این کتاب رو (گوشیم حال نداشت، واسه همین پوستر کتاب رو گذاشتم) دیروز داشتم از مطب برمیگشتم خریدم ولی یادم رفت بگم. رفتم داخل کتاب فروشی دنبال کتاب میلاد عرفان پور با کتاب استاد زرشناس اومدم بیرون. کتابای استاد خسروپناه هم بدجوری چشمک میزدن ولی خب هنوز کتاب قبلیشون تموم نشده. باید بمونن تو نوبت.


  • فاطمه غلامی
واقعا نمیفهمم چرا همچنان تایید شدن توسط مادر اینقدر برام مهمه که تا مرز کل کل کردن با خواهر و آخرش دعوا و دلخوری هم پیش میرم!

#خب نمیخواد تاییدت کنه، مگه زوره؟!
#حتما باید بیاد بگه تو خیلی بچه بدردنخوری هستی واسم!
#والا حالا انگار چه تحفه ای هستم!


سنجاقـ ـَک:
جناب سعدی گویا میفرماید:
در مجلسی که گوش *توان شد* زبان مباش
  • فاطمه غلامی

«زین پس وقایع آنقدر سریع اتفاق می افتد که ...»

باقی جمله را نمیشنوم. دلم میلرزد.


#هنوز کودکی بیش نیم در این وادی ...


سنجاقـ ـَک:

افسر بعثی گفت در اعماق این رودخانه برای همیشه فراموش میشوید

و او خواند:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلی‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ

(سوره آل عمران آیه 26)

  • فاطمه غلامی
«مهمان داریم، چه مهمانی!»
بله، بعد ایامی دورهمی میدیدیم به پیشنهاد خواهر که از قضا مهمان آشنایی وارد صحنه شدن. یاد هفته پیش افتادم که رفتم اینستام رو از مرورگر نگاه کردم -گوشیم خراب شده، مدت هاست پست نذاشتم - دیدم صفحه آکادمی استاد سمندریان یکی از پست های قدیمیم رو لایک کرده.
همین بین خواهر گفت ببین این پیام تو گروه ها پخش داره میشه :
«امشب راس ساعت دوازده شب سال جدید میلادی آغاز شد. بیایید همگی با هم دعا کنیم سال جدید سال صلح و آرامش برای جهانیان باشد. هیچکس از خانه اش دور نباشد، لبهای کودکان پر خنده باشد و دنیایشان پر از شادی. در هیچ کجای دنیا جنگی نباشد، کسی در بند و گرفتار نباشد. همه جا فراوانی عشق باشد و امید و مهربانی و شکوفایی و همدلی. به امید جهانی پر از عشق و خالی از هرگونه جنگ و تعصبات مذهبی و قومی برای همه شما خوبان در سال جدید بهترین های جهان هستی را آرزو میکنم.»
عجب همزمانی ای بود بین مهمان دورهمی و پیام وارده ...

#مطلب لایک شده :

سنجاقـ ـَک:

از کرخه تا راین نوستالژی تمام عصرهای چهارده خرداد ما بود
و آقا سعید در تمام این سالها همچنان تنها تصویر ثبت شده از خیل کثیری از گمنامان در زمین و آشنایان در آسمان

اینکه 6 سال جنگ جهانی دوم به اندازه 380 فیلم سینمایی حرف دارد اما 8 سال جنگ تحمیلی هفتاد کشور علیه یک کشور نه، دیگر تقصیر دشمن نیست آقایان مسئول فرهنگ و رسانه و سینما
  • فاطمه غلامی

استکان آبجوش و عسل رو که گذاشتم روی میز، یکی دو سانتی جلو رفت و ایستاد. انگار هنوز مثل خودم نیمچه خواب میزد، برای همین برعکس روزهای قبل که همون اول صبح یکی دو تاشون رو میکشتم، کاری به کارش نداشتم. خب اگه بگم نداشتم که دروغه. واقعیتش اینه که دو تا ضربه زدم روی میز تا بچه سوسکه آسه آسه حرکت کنه و بره زیر میز و جلو چشمم نباشه.

همینطور که آب و عسلم رو با ی تیکه از نون دیشب میخوردم ی نگاه به گوشه های سقف انداختم، همون جاهایی که عنکبوت کوچولوها برا خودشون راحت آشیونه های فسقلی ساختند. پریروز هم که رفتم پنجره اتاق رو یکم باز بذارم تا هوا عوض بشه دیدم حتی زیر طاقچه رو تسخیر کردند. این برای منی که سالی دو سه بار ی اتاق تکونی درست و حسابی داشتم چیزی شبیه فاجعه ست.

عمیقا دلم میخواد به روال خاک گیری های دم عید ی دستمالو کجکی ببندم سرم، همچی رو بریزم بیرون،میز کامپیوتر رو بکشم جلو، پنجره ها رو در بیارم و از صندلی برم بالا و حسابی بیفتم به جون تار عنکبوتای حفاظ و بعدش هم فیش فیش شیشه پاک کن و الی آخر. اما واقعیت اینه که حتی همینقدرش که برم جاروبرقی رو بکشم بیارم تو اتاق هم برام سخته. کارم شده فوق فوقش هر چند روز ی بار با جارو دستی فسقلی بنفشم ی جاروی ملایمی بکشم روی فرش. روم هم نمیشه به مامان با اون گردن درد و به بابا با اون کمر دردشون بگم بیان حداقل ی دستی به سقف بزنن.

حالا فکر نکنید بعد این فکر و خیال ها نشستم زار زدم که وای من چقدر بدبختم ها! نخیر. شال و کلاه کردم رفتم آزمون آزمایشی دادم -جای شما خالی- و برگشتم.

اینا رو نوشتم که ی چیزی رو که قبلا حرفش رو میزدم و حالا تجربه ش کردم بنویسم. شاید اینم یکی از اون خیرهایی باشه که مامان هی میره و میاد و میگه. اینکه «تو این مریضی هم خیری بوده». از سری خیرهایی که اولیش رو همون روزهای اول فهمیدم. روزهایی که به خاطر ضعف ناشی از خونریزی داخلی و تزریق خون، راه رفتن که هیچ، حتی برای از این پهلو به اون پهلو شدن هم نیاز به کمک داشتم و شب هایی که به خاطر بیهوش نشدن تو خواب، ساعت زنگ میذاشتن و نصف شب بیدارم میکردن و قاشق قاشق بستنی و فرنی تو دهنم میذاشتند. اینکه به قد و قواره ت نناز که یهو میشی محتاج تر و ضعیف تر از ی بچه.


#هنوز روزی که گفتم «اگه یک پا زخم شد یا ناتوان شد، این پای دیگه هست که باید خودش رو جمع کنه و محکمتر به ایسته تا آدم سقوط نکنه، حکایت زندگی هم همینه» جلوی چشمم هست و جوابی که شنیدم، توی گوشم ...


سنجاقـ ـَک:

از شبکه افق اولین قسمت برنامه محرمانه فامیلی در مورد ازدواج پخش میشد.

میگم احساس خوشبختی میکنی؟

میگه من خوشبختم، دو تا بچه سالم و صالح و نصفه نیمه خدا بهم داده، چرا خوشبخت نباشم؟

میگم نصفه نیمه ملاک جدیده؟

میگه نصفه وقتی رفتید سر زندگی تون با پسر مردم و از پس زندگی بر اومدید کامل میشه، فعلا همین نصفه نیمه بسه.


کاش میشد زمان رو تو همین لحظه نگهدارم ...

  • فاطمه غلامی
شخص پیامبر (ص) وقتی میخواست کسی رو بفرسته تا برای مردم قرآن بخونه، کسی رو میفرستاد که صدا و لحن خوشی داشته باشه. پس نتیجه اینکه حتی بهترین محتوا هم باید به صورت خوب و شایسته ای ارائه بشه. یک وقت فکر نکنیم چون محتوا خوب دستمون هست پس همچی تمومه. نخیر. ارائه خوب یک محتوای خوب تخصص میخواد و الا به راحتی میشه حق ترین مطالب رو با یک ارائه (و حتی دفاع) بد به فنا داد (و حتی شهید کرد).

#در راستای سوال: مجبوری فیلم بسازی؟

سنجاقـ ـَک:
رنگ آمیزی برای بزرگسالان نشنیده بودیم که دوستان لطف کردند نشنیده ها رو نشونمون دادند!

 
  • فاطمه غلامی

صبح و ظهر و شبی که گذشت من حیث المجموع این نتیجه حاصل شد که عمیقا استعداد قرار گرفتن در جایگاه این جناب از سال 70 معتادِ سابقا کارتون خوابِ هم اکنون گورخواب رو در خودم کشف کردم. از چه نظر؟! از نظر همون دومینویی که تو پست رمز دار بهش اشاره شد. چی چی بود میگفتن پروانه اینور بال میزنه اونور طوفان میشه؟ همون!

#حوصله شرح قصه و غصه هم نیست.


سنجاقـ ـَک:

سبزش به ما رسید
خیلی دلم میخواست میشد ی صحبتی با نارنجی هاشون داشته باشم ...
  • فاطمه غلامی
تا وقتی بیکاری و به در و دیوار خیره ای، هی میسپاری به این و اون که ی جایی دستت رو بند کنن. تازه تاکید میکنی پول هم نمیخوای. همه شون از دم برات طاقچه بالا میذارن، چه مرکز فرهنگی، چه کارگاه صنعتی. اما تا میای میشینی سر درس و کتاب که واسه کنکور بخونی، شروع میکنن زنگ زدن که «بیا، تو رو خدا بیا، هفته ای دو ساعت بیا، حقوق هم میدیم». روزگاری داریم ما!

#نمیام
#درس دارم اصلا

سنجاقـ ـَک:
یکی نیست بره از این آقایون و خانم های به قول خودشون فرااصولگرا که از جبهه انقلاب اسلامی رونمایی کردن بپرسه که جبهه پایداری چه گلی به سر ملت زد تا شما بخوای بزنی. کارگزاران جماعت که کلا فقط جیب خودش پر کنه، اصلاح طلب جماعتم که دنبال ژیگول جماعته بلکه آبی گل کنه ماهی بگیره، شما هم هی بشین واسه خودت جبهه و گروه تشکیل بده.
برو کار کن! جبهه تشکیل دادن به چکار ملت میاد؟
  • فاطمه غلامی
برای من اینکه میبینم عکس تلگرام یکی از مخاطبینم به عکس ی نینیه ریزه میزه ی چشم بسته ی یکمی اخمو تغییر کرده خیلی خوشحال کننده ست. اصلا چیزی ورای خوشحالی. اما از این بین، تعداد کمی، کمتر از انگشتان یک دست هستند که برای خاله خاله شنیدن از زبون کوچولوشون زنبیل گذاشتم. حالا وقتی کسی که این همه مدت منتظر چنین تغییری در کاربریش بودم و سه چهار سالی هست از اون زنبیل ها برای کوچولوش گذاشتم کنار میگه برامون دعا کن، ته دلم از نگرانی میلرزه ...

#میشه لطفا دعا کنید خدا به رفیقم و امثال رفیقم که سال هاست منتظرند فرزند صالح و سالم عطا کنه.
سنجاقـ ـَک:
یادم باشد « ... خداوند به هر که بخواهد بی حساب روزی عطا می کند (سوره آل عمران آیه 37)»

قاصد ـَک:
با تشکر از لوسی می بانو
بابت بردن دل ما با مطلب : گل پسر در مخفیگاه
  • فاطمه غلامی