میقات

زمان و مکانی برای برایِ او بودن ...

میقات

زمان و مکانی برای برایِ او بودن ...

... هاشمی، بیکاری، روحانی، رکود، نظرسنجی، بیکاری، مجلس، حقوق نجومی، قانون تحریم، ظریف، مغایر برجام، مطهری، دادستانی، فرمانداری، مشهد، فاطمه حسینی، قاسمی، دروغگو، مایه شرمساری، صادقی، صالحی، عادی، عادی، عادی، عادی ...


می گفت: دجال خرک طبالی دارد که آی طبل میزندها! بعد یک عده دلشان که هیچ، خودشان هم می روند پی تماشای طبالی خر، آن وقت امام یادشان می رود.

هر بار که این ها را می گفت، توی همان دنیای کودکی فکر می کردم به اینکه کاش خرک واقعا خوب طبالی باشد! کاش حداقل خرشدنگانِ خرک، خرِ خوب خرکی شده باشند. کودکیست دیگر!


#گاهی خلاصه وقایع یک هفته در سه خط خلاصه می شود ...

#راستی مولا چگونه تمام دردهای دلش را میان یک کلمه جا داد که هنوز که هنوز است «شقشقیه» از کوتاه ترین روضه های دنیاست ...


#سنجاقـ ـَک :

عجب زیبا لبیکی گفتند به سالار شهیدان!
شهدای انفجار تروریستی امروز بغداد را می گویم
+
جهان وطنی ها عزادارند، از عراق و ایران و افغانستان گرفته تا پاکستان
البته راضی به زحمت نیستیم
هشتگ #pray for تان را نگهدارید برای همان #paris جانتان


#قاصد ـَک :
ماهان جانم
متشکرم از بابت نوشتن +از رنجی که می‌بریم...
  • فاطمه غلامی

صبح

سرد بود

برف می بارید

باید میرفتم از جزوه ها پرینت می گرفتم

کاموا و شال و بارونی و پوتین و دستکش لازم بود اما کافی ...


ظهر

گفت نگاه کن خورد و خوراک ملت اونقدر مهم هست که بازار تو این برف باز باشه

پیرمرد گاری چهار چرخ تکیه داده به دیوار رو برداشت

راننده دست برد و رادیو ماشین رو روشن کرد

مجری رادیو گفت پول خوشبختی نمیاره

گفتم پول لازم هست اما کافی ...


عصر

لرز کردم

حالم بهم خورد

خودش رو زود رسوند

دستم رو گرفت و بلندم کرد

نگرانیش برام لازم بود اما کافی ...


شب

سیراب می شدم

زلال کلماتش روحم رو زنده کرد

وقتی پشت بند «کَلّآ اِنَّ مَعِیَ رَبّی سَیَهدین»

گفت «اِنَّ ﷲَ مَعَ الَّذینَ اتَّقَوا وَ الَّذینَ هُم مُحسِنون»

همراهی او کافی ست و تقوای ما لازم .


#سنجاقـ ـَک :

یا حافظ یا حفیظ

احفظ لنا سیدنا و امامنا و قائدنا و نور عیننا

بحق محمد و اله الطاهرین

  • فاطمه غلامی
http://www.axgig.com/images/11121928782374704139_thumb.jpg
- من که خودم مال خودمو نگاه میکنم
+ :)
- و فکر میکنم الان چقدر بزرگ شده
+ تو خیلی با حالی دیگه :|
+ عکس کیه؟
- و اینکه ممکنه ی روز منم اینطور از ...م عکس بگیرم به یاد پدرش
- پسر شهید مهدی یاغی کرار
+ حفظکم الله
- (در جواب + سوم): خیلی
+ الکی مثلا
- والا

#سنجاقـ ـَک :
هر که دعوت شد، التماس دعای فرج ...
پنج شنبه 95/9/4 - 8:30 صبح
تهران - مسجد جامع فلکه اول خزانه بخارایی
تشییع شهید مدافع حرم گیلانی، شهید یدالله قاسم زاده
  • فاطمه غلامی

ی بار نشسته بودیم تو خونه که شنیدیم از تو کوچه یکی داره به باغ وحش حیوانات اهلی ابراز علاقه میکنه.

ی بار هم با مادر رفته بودیم بازار دیدیم ی موجود دو پای مذکری گوشی رو چسبونده به گوشش و مشغول انجام همین عمل هست.

ی بار هم یکی از بچه ها اومده بود می گفت ی موجود دو پای مذکری رو دیده که گویا حیوون اهلی درونش بیش فعال شده و ی موجود دو پای مونثی رو گرفته زیر جفتک و لگد. بعد اون موجود دو پای مونثه زیر جفتک و لگد طرف، ذکر دوستت دارم گرفته بوده.

حالا اینا اصلا به من چه! هر چقدر دلشون میخواد خر و الاغ هم باشن ولی اگه ی بار دیگه از این داستان های حمارانه تعریف کنن برام، اون روی انقلابیگری فرانسویم بالا میاد با گیوتین میرم سراغشون. نگن نگفتم!


#حالم بهم خورد از بس پسره روش دست بلند کرد و باز دختره گفت عاشقشم

#به کجا چنین شتابان رو کاری ندارم. ی خرده آروم تر، نخوری به دیوار


#سنجاقـ ـَک :

  • فاطمه غلامی
گاهی وقت ها اصلا لازم نیست چیزی نوشت یا حرفی زد ...
  • فاطمه غلامی
آقا ببخشید که حتی گریه م هم بوی اخلاص نداشت و دلتنگی جاده فانوس ناخالصیش شد...
ببخشید بانو که شما رو یادم رفت و طلبکار شدم و حرف بزرگتر از دهنم زدم ...
ببخشید
غلط کردم

#از طرف یک عدد نادمِ کربلا ندیده ی دلتنگ تکیه به دیوار دارالحجه و یک دل سیر زار زدن ...

  • فاطمه غلامی

خبر رو که خوندم یک قطره اشک از گوشه چشمم سر خورد ...


#کاش دخترک میدونست ابد در پیش داره ...

#فطرت پاکش با جاودانگی آشنا بود ولی ...


#سنجاقـ ـَک :

چند سال پیش ، شب زیارتی حضرت علی اصغر علیه السلام ، مداح با یک جمله جمعیت رو از روضه خوان بی نیاز کرد. گفت رباب غصه نخور که علی اصغرت رو عمو محسنش میزبانی میکنه .

نمیدونم مادر زینب کوچولو هشت ماهه هم جزو صد شهید حمله پلیس به دسته عزاداری هفته قبل در نیجریه بوده یا نه و الان عزادار جگر گوشه ش هست. نمیدونم اما ...

یَظهَرُ اللّه‏ُ قائِمَنا فَیَنتَقِمُ مِنَ الظّالِمینَ

  • فاطمه غلامی

دور و برمون مردهای زیادی هستند که ازدواج مجدد و تعدد زوجات رو در شرایط و با نتایج متفاوت تجربه کردند.

از این آقایون که صرف نظر کنیم، یک سری آقایون هم هستند که زن و بچه هاشون دست به دعا هستند که همسر یا پدرشون زودتر تجدید فراش کنه و بره کلا زمانش رو با همسر دومش بگذرونه.


#شک نکنیم خداوند بهتر از هر کسی آدمیزاد دو پا رو میشناسه

#سنجاقـ ـَک :

+رضوان بانو می گفت:

احادیثی داریم درباره وظایف هر کدام از همسران نسبت به هم.

پیامبر (ص) خطاب به زنان فرمودند هر زنى که بر اخلاق بد شوهرش صبر کند، خداوند سبحان ثواب حضرت آسیه را به او می دهد. ای‌ حولاء هر زنی‌ که‌ برای‌ شوهر چیزی‌ بیاورد که‌ او را خوشحال‌ کند، در بهشت‌ از هر رنگی‌، غذای‌ بهشتی‌ به‌ زن‌ می‌ دهند و می‌ گویند این‌ در مقابل‌ آن‌ چیزی‌ است‌ که‌ در دنیا انجام‌ دادی‌. وقتی‌ زن‌ درخانه‌ کار می‌ کند و وسیله‌ ای‌ را از جایی‌ برمی‌ دارد و در جای‌ دیگر می‌ گذارد، در این‌ حال‌ خداوند به‌ او نظر می‌ کند. و هر که‌ خدا به‌ او نظر کند، او را عذاب‌ نمی‌کند. ای‌ حولاء اگر زنی‌ با عصبانیت‌ رویش‌ را از شویش‌ برگرداند، با خاکستر جهنم‌ که‌ بر چشمانش‌ سرمه‌ کشند، عذاب‌ می‌ شود.

و خطاب به مردان فرمودند با زنان‌ مهربانی‌ کنید و دل‌ آنها را بدست‌ آورید و آنها را عصبانی‌ نکنید و مهریه‌ را اگر به‌ آنها داده‌ اید با زور از آنها پس‌ نگیرید که‌ در اینصورت‌ عذاب‌ می‌ شوید. هر مردی‌ که‌ به‌ صورت‌ زنش‌ سیلی‌ بزند،خدا دستور می‌ دهد که‌ مالک‌ جهنم‌ هفتاد ضربه‌ در آتش‌ بر او بزند. و هر مردی‌ که‌ دستش‌ را برای‌ زدن‌ بر سر زن‌ مسلمانی‌ فرود آورد، خدا دو دست‌ او را به‌ میخهای‌ آتشین‌ جهنم‌ می‌ کوبد. ای علی خدمت به خانواده، کفاره گناهان کبیره و خاموش کننده خشم خداوند و مهریه حورالعین و زیاد کننده حسنات و درجات است.  

نکته مشترک بیشتر این حدیثها این هست که نمی گویند فلان کار را بکن تا همسرت برایت فلان کار را بکند، بلکه آدم را به خدا حواله می دهند و می گویند فلان کار را در حق همسرت بکن تا خداوند فلان پاداش را به تو بدهد یا فلان ظلم را در حق همسرت نکن تا خداوند فلان طور عذابت نکند. در واقع  این یک معامله دو سر سود ست یعنی اگر آن کار را کردم و او هم در عوض آن فلان محبت را به من کرد فبها المراد. اما اگر به روی خودش نیاورد یا پرتوقع شد هم ضرری نکردم چون کسی ضامن پاداش من است که وعده اش حق است. 

  • فاطمه غلامی

امشب آبجی دو تا مدال طلا برامون سوغات آورده ^_^


#بگو ماشاالله

#ان شاالله عکسها به زودی

  • فاطمه غلامی

+ مادر آقای بدری، زن قد کوتاه و لاغری بود که ی پنجه دیوانه رو دور خودش نگه داشته بود ...

- یعنی چی ی پنجه دیوانه؟

+ چند تا بچه داشت که عقل درست و حسابی نداشتند. تو ی خونه زندگی می کردند. پسرش 40-50 سالش بود رفته بود دختر 13-14 ساله ی مردی که مثل خودش ول و بی مسئولیت بود رو گرفته بود. مادره بنده خدا اون عروسه رو هم بزرگ کرد. با چه بدبختی ای زندگی میکرد.

- خب!

+ ما بچه بودیم ، ی روزی مادر آقای بدری اومد خونه مون داشت با مادرجون حرف میزد. گفت ی پیرزنی از ی جاده ای رد میشد دید چند تا زن نشستند کنار دیوار و دارند در مورد ی دختری حرف میزند. پیرزن همینطور که رد میشد فقط پلک روی هم زد ...

- یعنی داشتند در مورد دختره بد میگفتند و پیرزنه تایید کرد؟

+ آره دیگه. گفت پیرزنه ی پلک روی هم زد و رفت. مدتی بعد پیرزنه مرد. بستگانش تو خواب دیدنش. بهش گفتند چیه چرا ناراحتی؟ گفت من اینجا دارم بخاطر اون پلکی که روی هم زدم و تاییدی که ندیده و ندانسته کردم عذاب میکشم و موندم چطور از اون دختر حلالیت بگیرم.

- خب؟!

+ چند سال گذشت و مادر آقای بدری مرد. یعنی وقتی مرد انگار که عروس مرده.

- خوشگل شده بود؟!

+ با اینکه پیر و خمیده بود، قشنگ بود ولی منظورم اینه که اینقدر مراسمش شلوغ شده بود و مردم اومده بودند که انگار ی تازه عروس یا ی زن جوونی از دنیا رفته. از بس که زن خوبی بود.

- خدا رحمتش کنه.

+ گذشت تا اینکه ی روز رفتم خونه دیدم زن آقای اکبری نشسته پیش مادرجون داره پشت سر زن آقای بدری حرف میزنه ...

- همون عروس کوچولوهه؟

+ آره. دیگه بزرگ شده بود بچه هم داشت.

- خب؟!

+ گفتم خاله جان شما دیدی فلانی خطا کرده باشه؟ گفت ی عالم آدم میرن خونه ش و میان. گفتم خونه ما هم ی عالم آدم میرن و میان. در این دروازه صبح تا شب بازه و رفت و آمده. پس هر کی میاد تو این خونه دنبال ما میاد؟ دنبال من میان یا دنبال مادرم؟ خلاصه ناراحت شد و رفت.

- همینجوری گفتی؟!

+ آره! دروغ نگفتم که. اون موقع که جاده نبود فوری بری و بگیری بیاری. فصل کشاورزی که میشد در خونه کامل باز بود. یکی دنبال آب میومد یکی چایی، یکی بیل میخواست یکی داس. ی بار میدی تو حیاط پنج تا تیلر هست، پنج تا موتور هست.

- آخی اینا رو یادمه که در حیاط مادرجون باز بود. همه ش میرفتن و میومدن.

+ بهار و تابستون همیشه همینجوری بود. به مادرجون گفتم چرا میذاری بیاد بگه؟ تو دیدی مادر من؟ گفت نه ولی مردم میگن، من چی کنم؟ گفتم پاشو برو، نمون اونجا که ببینی و بشنوی.

- ای بابا! پس همیشه روزگار همین بساط بوده ...

+ و همینطور هم خواهد بود.


#از سری مکالمات مادر دختری نیمه شب 165

#اسامی مستعارند

#سنجاقـ ـَک :

دیشب مادر خاطره گفت، امروز جلوم به عزیزتر از جانم تهمت زدند. از یک طرف عزیزتر از جان گفته به خاطرش تندی نکنیم، از یک طرف اون بنده خدا هم خیلی تو باغ نبود و فقط شنیده هاش رو تکرار میکرد. منم فقط بسنده کردم به چند تا: عه! نفرمایید اینووو.

  • فاطمه غلامی