میقات

زمان و مکانی برای برایِ او بودن ...

میقات

زمان و مکانی برای برایِ او بودن ...



#
...

#بعدا: شاید بهتر باشه همین #... باقی بمونه.
  • فاطمه غلامی

یعنی شما هی بشین برنامه بریز و هماهنگ کن بین ساعت حرکت و محل قرار با رفیقت، بعد دقیق مادر جان تو دقیقه آخر کل برنامه رو تو دو جمله بفرسته هوا که «اگه بارون بود نمیری». الان باید تا صبح بشینم به دعا که بارون بند بیاد.


#ی زمانی تو برف و بوران هم میرفتیم راهپیمایی اما حالا ...

#قال رسول الله صلی الله علیه و آله: نِعمَتانِ مَکفُورَتانِ الأمنُ و العافِیَةُ.


سنجاقـ ـَک:
امروز بی بی سی به مناسبت 20 بهمن و سالگرد والفجر 8 و فتح فاو مطلبی نوشته که توی یک خط خلاصه میشه:« ملت! هاشمی و حسن روحانی میخواستن جنگ همون سال 64 تموم بشه ولی سپاه نذاشت».
شب 22 بهمنی بسنده میکنم به: بی بی سی ست دیگر!
  • فاطمه غلامی

حل المسائل خریدن توی خونه ما جرم بود. مامان میگفت بچه ها رو تنبل میکنه. اهل تقلب و رونویسی هم نبودم. خانم ا...، معلم راهنماییمون - همونی که بدون مراقب ازمون امتحان میگرفت - هم بهمون یاد داده بود امین دست و چشممون باشیم. اون روز هر چی بچه ها اصرار کردن که خانم ش... اعصاب نداره و نمره کم میکنه، زیر بار نرفتم. حالا چراش رو واقعا نمیدونم! شاید لج کرده بودم باهاش، شاید هم حوصله نداشتم! زنگ جبر که شد، خانم ش... اومد سر کلاس و گفت دفترها رو میز. بچه ها که تا قبل اومدنش دفتر و حل المسائلها رو بین هم پاس کاری میکردن، از نیمکت اول دفترها رو باز کردند.

زیر تمرینها رو خط زد تا رسید به نیمکت ما. ی نگاه چپی به من و دفترم کرد. گفتم «هر چی بلد بودم رو حل کردم خانم» و این هر چی بلد بودم شامل دو تا سوال از کل تمرین های فصل بود. اینکه چجوری دعوام کرد بماند، فقط اعلام کرد که اگه جلسه بعد مادرم نیاد مدرسه، حق ندارم برم سر کلاس. دعواش برام مهم نبود ولی اینکه مثل بچه کوچولوها مادرم رو بخواد خیلی بهم برخورد. خیر سرم دبیرستانی بودم! اومدم خونه و به مامان گفتم که معلمم خواسته بیای مدرسه. وقتی دلیلش رو گفتم ی لبخندی زد و گفت باشه.

جلسه بعد رفتم در دفتر رو زدم. ناظممون گفت چیه ...؟ (شما همون غلامی بخونید). گفتم با خانم ش... کار داشتم. بماند که چقدر ضایع بود وقتی هر کی رد میشد و بچه مثبت کلاس رو با مادرش جلو دفتر میدید میپرسید «چی شدههههه؟!!!». خانم ش... اومد بیرون. گفتم خانم گفته بودید مادرم بیاد. یک جوری برگشت به مامان گفت بچه تون درسش ضعیفه و تنبله که دهنم وا موند! مامان هم با اون خونسردی خاصی که بعضی مواقع به سراغش میاد گفت «خب نمره هاش چطوره؟» و اینجا بود که با باز کردن دفتر نمره دهن خانم معلم وا موند و قضیه رو با یک «گویا اشتباه شده» ماستمالی کرد و تا آخر سال دیگه کاری به اینجانب نداشت.


#همه اشتباه ها به این راحتی ماستمالی نمیشه.


سنجاقـ ـَک:

الان حس خیلی بهتری دارم نسبت به انصراف فیلم «امپراطور جهنم» از جشنواره بعد از حذفش از بخش رقابتی. 

حتی تیتر دکتر میم هم حالا واقعا برازنده ست بنظرم: +جشنواره، روزهای ناامیدی و ترس.

فقط کم مونده به طرف بگن تو خودت نمیفهمی چی ساختی!

  • فاطمه غلامی
ی لحظه به این فکر میکنم که ی شال گردن بلند مردونه بندازم، از خونه بزنم بیرون و همینطور که دستهام رو فرو کردم تو جیب پالتوم آروم آروم برم و برم و برم. ی لحظه هم به این فکر میکنم که پاشم برم تو آشپزخونه و بساط ی کیک حسابی رو راه بندازم. یعنی تا این حد تفاوت بین گزینه های روی میز!

#بیرون ی کولاکه حسابیه.
#یادم رفته بود باد هم میتونه زوزه بکشه!
#هوا شده عین محرم ده سال پیش. فوق عاشقانه س ...

سنجاقـ ـَک:
فقط پرزیدنت ما میتونه در یک روز و طی یک سخنرانی هم با خنده به ترامپ بگه تو از سیاست چیزی نمیفهمی و هم از حلال مشکلات بودن روش مذاکره مثل برجام برای باقی مسائل.
خوشبختانه ما پرزیدنتمون بر عکس پرزیدنت آمریکاییها اینکارست. اصلا تو تاریخ ثبت شده اینکاره بودن ایشون. حتی در حد خاطره تعریف کردن جک استراو از مذاکره توی دستشویی قطار!

قاصد ـَک:
با تشکر از وبلاگ سیب زمینی بابت مطلب: +پیدا میشی غصه نخور
درست در لحظه ای که داشتم حرص میخوردم از دست چند تا زالو صفت، نقش مسکن صبر رو داشت برام.

با تشکر از جناب صفایی نژاد بابت مطلب: +زیر پا نهادن محبوب مجازی
هم تلنگر به جایی بود و هم خاطرات شاگردی محضر استاد کدخدایی رو زنده کرد برام.

با تشکر از بخاری عزیز بابت مطلب: +بهمن خاص
که هم موجب شد اسم کتابی که میخواستم یادم بیاد و هم خیلی صاف و صادقانه بود، مخصوصا خط آخرش :)

و در پایان با تشکر از احلام جان بابت مطلب: +میشه من شما رو یه بوس کنم؟
شما فکر کن فقط بابت ترجمه «اورگیم سنه قوربان» ...
  • فاطمه غلامی
رفتم ی سر به ایمیلم زدم بلکه استاد سوالاتی که گفته بود رو فرستاده باشه، دیدم کلی ایمیل از goodreads دارم. یادم رفته بود کاربری دارم اصلا!

#بعد مدتها ی فصل خاطره بازی اساسی با کتابا چسبید.

سنجاقـ ـَک:
ی بنده خدایی مدیریت فرهنگی خونده بود. بعد یک سری نظرات دسته گل به آب دهنده، بهش گفتم اگه تو مدیر فرهنگی، فرهنگ باید سر بذاره بیابون. حالا ترامپ ی حرکت زد، جناب لاریجانی ترانه علیدوستی رو کرد نماد غیرت ملی. موندم طفلی غیرت ملی سر به کدوم بیابون گذاشته بعد این تعریفات جناب لاریجانی.

قاصد ـَک:
با تشکر از خانم آراسته نیا
بابت شعر زیباشون: +تو جای فصلا رو عوض کردی، بهمن برامون اول عیده
  • فاطمه غلامی

+ چقدر شلوغه!

- پیام آقا رو میخونه؟

+ آره. داغ سنگینه

- ...

+ آدم دلش میخواد گریه کنه

- فابک للحسین

+ چی؟

- گر سوخته است بال و پرت فابک للحسین، گرمانده داغ بر جگرت فابک للحسین ...


#به نیمه شب نکشیدم ... 13:03

#از دانشگاه رسیده. میگه برای شهدای هم استانی جدا هم بنر زدن. دو شهید گیلانی ...


سنجاقـ ـَک:

اول جمادی الاول

این پرچمهای یا زهرا

این پوستر روزهای اول

و فقط دوازده روز دیگر ...

  • فاطمه غلامی

گفت برو تو اتاقم کتابامو ببین. از بین کتاباهای حوزه ش، از بین کتابای آموزشی شوهرش، دستم رفت سمت مکیال المکارم که مدتی بود دنبالش بودم ...

عرض کردم: یا بن رسول اللّه! معنای فرمان خداوند به پیامبرش حضرت موسی (علیه السلام) که فرمود «فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقدَّسِ طُویً» چیست؟ فقهای فریقین، می پندارند که نعلین حضرت موسی، از پوست مردار بوده است.

حضرت فرمود: هر کس این چنین گوید، به موسی (علیه السلام) افترا بسته است و او را در نبوّت خود نادان شمرده است، چون مطلب از دو حال بیرون نیست. یا نماز خواندن موسی با آن نعلین جایز بوده یا جایز نبوده است. اگر نمازش صحیح بوده، پوشیدن آن کفش در آن بقعه زمین هم برای او جایز بوده است، زیرا هر قدر آن بقعه و زمین مقدّس پاک باشد، مقدّس تر و پاک تر از نماز نیست. اگر نماز خواندن موسی (علیه السلام) با آن نعلین جایز نبوده، ایراد به موسی (علیه السلام) وارد می شود که حلال و حرام خدا را نمی دانسته است و از آن چه نماز با آن جایز است و آن چه جایز نیست، اطّلاع نداشته است. و این نسبت به پیغمبر خدا، کفر است.

عرض کردم: آقای من! پس تأویل آن چیست؟

فرمود: موسی (علیه السلام) در وادی مقدّس، با پروردگار خود مناجات کرد و گفت: «بارالها! من، خالصانه، تو را دوست دارم و از هر چه غیر تو است، دل شسته ام»، با آن که اهل خود را بسیار دوست می داشت. خدای تعالی به او فرمود: «نعلین خود را به در آر» یعنی، اگر مرا خالصانه دوست داری و از هر چه غیر من است، دل شسته ای، قلب ات را از محبّت اهل خود تهی ساز.


#من هنوز چسبیدم به کفش هام ...


سنجاقـ ـَک:
  • فاطمه غلامی
عذرخواهی جلال ملکی در تیتر امشب شبکه خبر از خانواده شهدای آتش نشان به خاطر لبخند کوتاهی که زمان شنیدن تبریک تولد یک سالگی دخترش زد ...

#داغونم کرد ...

سنجاقـ ـَک:

یاد اون روزی افتادم که استاد داشت از «حسنات الابرار سیئات المقربین» می گفت و ما نمی فهمیدیم ...
یاد پنجشنبه گذشته افتادم که استاد از مسلم و مومن و مخلص و مخلص می گفت. از گیجی ما مسلم های مومن نشده ...
  • فاطمه غلامی
صبح که بیدار شدم آقای پدر نبود، مادر خانمی هم کارش داشت. زنگ زدم گفت رفته کارخونه. ی ذره درس خوندم و دوباره رفتم به حالت خدا بیامرزی که گویا همون موقع اومد نهار و رفت. عصری تو پذیرایی تلویزیون میدیدیم که صدای در اومد و بعدش ...

+ بابا - تو راهرو - : بههه *********؟! (ترجمه: بههه دختر بزرگم چطوره)
- (ی لحظه هنگ کردم! منطقیش این بود که من بگم سلام، دیگه تا اونجا که من اطلاع داشتم بابا چشم برزخی نداشت از پشت دیوار منو ببینه!)
= آبجی - از هال - : منم!
* مامان خانم - از جلو در آشپزخونه با خنده - : بابا دختراشو اشتباه گرفت.
+ فاطمه کو؟
* فاطمه رو نبودی عروس کردیم رفت!
- آقااااا یعنی چی؟ من اینجاما!
* بشین سر جات. تو رو عروس کردیم رفتی.

#کاملا مشخصه دیگه باید جمع کنم برم!
#تولد لـ... و لیـ... بود. س... کوچولو که گفت سلام دوقلوها و لپش رو کشیدم گفتم وروجک مگه نگفتم ما دو قلو نیستیم. خندید. خندیدم. خندیدند ...

سنجاقـ ـَک:

روزگاری یک بنده خدایی هم بود که از بیشرفیسم رسانه ای می نوشت.
پلاسکو ریخت، بی توجه به داغ مردم، تمام همت تون رو گذاشتید برای تخریب قالیباف.
سیستان سیل اومد، فقط جو دادید که آه سیستانم که رسانه ای ندارد.
انصافا عبد بودن، مومن بودن شاید سخت باشه، اما باور کنید انسان بودن خیلی سخت نیست. انسان باشید لطفا.
  • فاطمه غلامی

یکی اون میگفت، یکی من میگفتم. یکی اون میگفت، یکی من میگفتم. و همینطور میرفتیم جلو که مامان خانم از راه رسید. اومد نشست کنارمون، ی نگاه به من کرد، ی نگاه به آبجی. سرشو گرفت بالا و با خنده گفت: «خدایا میبینی. دخترای مردم در مورد چی حرف میزنن و بحث میکنن، دخترای من سر چی! حالا خانم جون (مادر شوهرش) خدا بیامرز میگفت پسر نداری! نیست ببینه دست پسرا رو بستن اینا ...».


#باقیش به نفعم نبود مجددا سانسور شد.

#اینجوری الکی غر زدن هاش رو عاشقم. مخصوصا وقتی خودش هم میاد وسط بحث.

#چند روز پیش که مدالهای آبجی رو تازه زده بود به دیوار، گفتم دیگه قشنگ ی قاسم سلیمانی اونور داری ی سعید جلیلی اینور.

#این دردِ عزیز باز شروع شد. این دفعه اگه یکی دور و برم سخنرانی کنه که بدترین درد دندونه یا گوشه یا کلیه س یا هر چی دیگه قشنگ یکی میزنم پس کله ش و میگم «درد، درده. که اگه درد نبود بهش نمیگفتن درد!»


سنجاقـ ـَک:

بچه ها، بچه ها، بچه ها ...

خدا میدونه امروز چند بار بغض کرد، چند بار گفت بچه ها.

دلم میخواد به این استادی که هی میگه بی خیال دنیا مثل کبک باشید، بگم نمیشه جناب. نمیشه بچه مادری باشی که ی عمر دیدی بین بچه خودش و بچه فامیل و بچه همسایه و بچه هیچ بنی بشر دیگه ای فرق نذاشته، اونوقت ذکر ولش و بی خیال و به من چه بگیری. نمیشه جناب.

  • فاطمه غلامی