میقات

زمان و مکانی برای برایِ او بودن ...

میقات

زمان و مکانی برای برایِ او بودن ...

۱۹ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

عذرخواهی جلال ملکی در تیتر امشب شبکه خبر از خانواده شهدای آتش نشان به خاطر لبخند کوتاهی که زمان شنیدن تبریک تولد یک سالگی دخترش زد ...

#داغونم کرد ...

سنجاقـ ـَک:

یاد اون روزی افتادم که استاد داشت از «حسنات الابرار سیئات المقربین» می گفت و ما نمی فهمیدیم ...
یاد پنجشنبه گذشته افتادم که استاد از مسلم و مومن و مخلص و مخلص می گفت. از گیجی ما مسلم های مومن نشده ...
  • فاطمه غلامی
صبح که بیدار شدم آقای پدر نبود، مادر خانمی هم کارش داشت. زنگ زدم گفت رفته کارخونه. ی ذره درس خوندم و دوباره رفتم به حالت خدا بیامرزی که گویا همون موقع اومد نهار و رفت. عصری تو پذیرایی تلویزیون میدیدیم که صدای در اومد و بعدش ...

+ بابا - تو راهرو - : بههه *********؟! (ترجمه: بههه دختر بزرگم چطوره)
- (ی لحظه هنگ کردم! منطقیش این بود که من بگم سلام، دیگه تا اونجا که من اطلاع داشتم بابا چشم برزخی نداشت از پشت دیوار منو ببینه!)
= آبجی - از هال - : منم!
* مامان خانم - از جلو در آشپزخونه با خنده - : بابا دختراشو اشتباه گرفت.
+ فاطمه کو؟
* فاطمه رو نبودی عروس کردیم رفت!
- آقااااا یعنی چی؟ من اینجاما!
* بشین سر جات. تو رو عروس کردیم رفتی.

#کاملا مشخصه دیگه باید جمع کنم برم!
#تولد لـ... و لیـ... بود. س... کوچولو که گفت سلام دوقلوها و لپش رو کشیدم گفتم وروجک مگه نگفتم ما دو قلو نیستیم. خندید. خندیدم. خندیدند ...

سنجاقـ ـَک:

روزگاری یک بنده خدایی هم بود که از بیشرفیسم رسانه ای می نوشت.
پلاسکو ریخت، بی توجه به داغ مردم، تمام همت تون رو گذاشتید برای تخریب قالیباف.
سیستان سیل اومد، فقط جو دادید که آه سیستانم که رسانه ای ندارد.
انصافا عبد بودن، مومن بودن شاید سخت باشه، اما باور کنید انسان بودن خیلی سخت نیست. انسان باشید لطفا.
  • فاطمه غلامی

یکی اون میگفت، یکی من میگفتم. یکی اون میگفت، یکی من میگفتم. و همینطور میرفتیم جلو که مامان خانم از راه رسید. اومد نشست کنارمون، ی نگاه به من کرد، ی نگاه به آبجی. سرشو گرفت بالا و با خنده گفت: «خدایا میبینی. دخترای مردم در مورد چی حرف میزنن و بحث میکنن، دخترای من سر چی! حالا خانم جون (مادر شوهرش) خدا بیامرز میگفت پسر نداری! نیست ببینه دست پسرا رو بستن اینا ...».


#باقیش به نفعم نبود مجددا سانسور شد.

#اینجوری الکی غر زدن هاش رو عاشقم. مخصوصا وقتی خودش هم میاد وسط بحث.

#چند روز پیش که مدالهای آبجی رو تازه زده بود به دیوار، گفتم دیگه قشنگ ی قاسم سلیمانی اونور داری ی سعید جلیلی اینور.

#این دردِ عزیز باز شروع شد. این دفعه اگه یکی دور و برم سخنرانی کنه که بدترین درد دندونه یا گوشه یا کلیه س یا هر چی دیگه قشنگ یکی میزنم پس کله ش و میگم «درد، درده. که اگه درد نبود بهش نمیگفتن درد!»


سنجاقـ ـَک:

بچه ها، بچه ها، بچه ها ...

خدا میدونه امروز چند بار بغض کرد، چند بار گفت بچه ها.

دلم میخواد به این استادی که هی میگه بی خیال دنیا مثل کبک باشید، بگم نمیشه جناب. نمیشه بچه مادری باشی که ی عمر دیدی بین بچه خودش و بچه فامیل و بچه همسایه و بچه هیچ بنی بشر دیگه ای فرق نذاشته، اونوقت ذکر ولش و بی خیال و به من چه بگیری. نمیشه جناب.

  • فاطمه غلامی

و همسری که نیست ...


#اجر تنهایی هاتون با خودِ خدا


سنجاقـ ـَک:

درمیمانی برای شجاعت پشت بعضی «بله» گفتن ها ...

  • فاطمه غلامی

میگه چیه؟

میگم دلم میخواد گریه کنم.

میگه مگه افسرده شدی؟

میگم نه حال معنوی بهم دست داده.

میگه کوله نداری که؟

میگم چی؟!!

میگه کوله!


میزنم زیر خنده. چی بگم مادر من؟ خدا حفظت کنه که فاز معنوی نمیذاری برای آدم ...


اولین سفر راهیان نورم بود. موقع برگشت رفتیم جمکران. شام رو تو حیاط خوردیم و قرار شد بعد نماز و انجام اعمال، همه ساعت یک جلو اتوبوسا باشیم برای برگشت به خونه. نمیدونم سر کدوم یکی از اعمال بود گفتم آقا به خدا من دیگه نمیکشم شرمنده. سجاده م روگذاشتم تو کوله م و کوله م رو هم گذاشتم جلو پام و به بغل دستیم گفتم خواستی بری منو صدا کن بی زحمت. سرم رو گذاشتم رو کوله و فاتحه. نمیدونم چقدر گذشت که سر بلند کردم دیدم ساعت یک رو هم رد کرده. بلند شدم اومدم دم اتوبوس دیدم اوه تازه من زودتر از بقیه هم رسیدم. اون بنده خدا که رسید گفتم عزیز جان مگه قرار نبود صدام کنی. گفت ببخشید ولی دیدم حال معنوی بهت دست داده گفتم مزاحمت نشم.

من :|

خواب :/

حال معنوی :))))


#کجایی جوونی که یادت بخیر ...


سنجاقـ ـَک:

دلم برا جناب وزیر اقتصاد کباب شد. خب بابا راهش رو باز کنید بذارید بره درسش رو بده و حقوقش رو بگیره. والااااا

اصلا این دکتر روحانی چی میکشه از دست اینا. بذارید بنده خدا رای بیاره بعد براش طاقچه بالا بذارید. مجددا والااااا


+دیگر وزیر اقتصاد نمی‌شوم

  • فاطمه غلامی
شبکه افق قسمت آخر ارمغان تاریکی رو پخش کرد. موسیقی تیتراژ پایانی که شروع شد مادر گفت: بزن اونور ببینیم از بچه ها چه خبر.
«بچه ها» گفتنش دلم رو میلرزونه ...

#وقتی داغ آتش نشانی که میدونسته هر ماموریتی ممکنه بی بازگشت باشه اینقدر سخته ...
#امدادگر لبنانی بود. از قانا میگفت. از اینکه وقتی خواهرش پای تلویزیون جنازه بچه ای که از زیر آوار بیرون آورده بود رو میبینه، سکته میکنه ...

سنجاقـ ـَک:
سوم بهمن سالگرد شهادت شهید اردشیر رحمانی بود. فرمانده لشکر 25 کربلا که فرمانده پدر هم به حساب میومدن. مقدور بود ذکر صلواتی هدیه کنید به روح همه شهدا و مومنین و مومنات.
  • فاطمه غلامی
ی لحظه هایی هم هست که وقتی خطای یکی رو میبینم قبل از اینکه بخوام نچ نچ کنم و نکن نکن راه بندازم، یادم میاد که خودمم ی روزی ی جایی همین خبط رو کردم. این وقتا از ی طرف به قدری از خودم حرصم میگیره که دلم میخواد ی گلوله تو شقیقه م خالی کنم، از ی طرف خوشحال میشم که خدا موجباتش رو فراهم کرده تا یادم بیاد و فرصت جبران و تصحیح عمل و رفتارم رو داشته باشم، هر چند که بعضی هاش دیگه قابل جبران نیست ...

#اللَّهُمَّ وَ لَا تَکِلْنِی إِلَى نَفْسِی طَرْفَهَ عَیْنٍ أَبَدا

سنجاقـ ـَک:
در روزی که رئیس جمهور در پای آوار ساختمان پلاسکو، گزارش آوار برداری داد و رئیس مجلس در کنار جرثقیل و بیل مکانیکی مشغول  به کار از ایمنی گفت و رئیس بنیاد مستضعفان از بازسازی دو ساله ساختمان، نتانیاهو هم اعلام کرد در مورد مردم ایران به اندازه کافی سخن نگفته است.
اصلا یک «لطفا ببند» خاصی در فضا موج میزند.
  • فاطمه غلامی
ساعت سه بامداد بود که نوشته اش را دیدم
نوشته بود «این آتش نشانان مدافعان واقعی وطن اند»
افسوس بود و افسوس ...
ساعت سه عصر خواهر تصویر شهید میرزاخانی را فرستاد
«آتش نشان بسیجی ای که آرزوی مدافع حرم شدن داشت»
اشک بود و اشک و اشک ...


#اللهم طهر قلوبنا
#اللهم عجل لولیک الفرج
#اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک


سنجاقـ ـَک:
مردی که بدون صدور فرمان جنگ، دریای خون به راه انداخت، از کاخ سیاه رفت ...
  • فاطمه غلامی
40 متری های 2 میلیاردی شما
20 خانواده را بی مرد کند؟

آقایان
به خدا گران تمام می شود برایتان
خیلی گران!

#ای خدایی که شیشه را در بغل سنگ نگه میداری، قهرمانان بی ادعاییمان را حفظ کن ...

سنجاقـ ـَک:

تماشاچیان و گوشی به دستان حرفه ای گرامی حاضر در محل، ببخشید خوب از شما پذیرایی نشد.
آوار که تقدیمتان نشد اما کاش همان لحظات اول به صرف باتوم پذیرایی می شدید تا بلکه ساعاتی زودتر تشریفتان را گم کنید.
  • فاطمه غلامی