میقات

زمان و مکانی برای برایِ او بودن ...

میقات

زمان و مکانی برای برایِ او بودن ...

۱۰ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

95 جان

دوستت داشتم

خیلی بیشتر از خودم

و بیشتر از اونی که شاید سالها بعد به یاد بیارم


# 40

سنجاقـ ـَک:

و خیلی چیزها که نوشتنی نیست ...

  • فاطمه غلامی

اگه یک روز با اقتدا به +خانم فاف و مطالب «از معیارهای من برای ازدواج» شون یک سری مطلب نوشتم با عنوان «از دلایل من برای ازدواج»، احتمالا مورد اول به خودمختار شدن در چیدمان خونه اختصاص پیدا میکنه.


#قشنگ معلومه واسم تره هم خرد نمیکنن یا بیشتر توضیح بدم؟!


سنجاقـ ـَک:

با معادل گرفتن «قبل از اینکه بفهمی» و «قبل از اینکه چشم به هم بزنی» نمیتونستم کنار بیام. از نظر زمانی تناسب ندارن به نظرم!

  • فاطمه غلامی
از در که اومد داخل مثل هر روز شروع کرد به حرف زدن. رفتم سمت آشپزخونه که غذاش رو از روی گاز بردارم که اومد گفت «فاطمه! فاطمه! تو ورودی نود و دو بودی؟!». کاملا معلوم بود از هولش ورودی خودش و من رو قاطی کرده بود. بعدش شروع کرد به گزارش دادن از کارهای امروزش تو آموزش دانشگاه. از رکورد مشروطی ها و تعداد انصرافی ها گرفته تا اینکه پرونده چند تا از دوستای من اومده زیر دستش و یکی از دوستام چهار ترم مشروط شده. دوست غیر هم رشته ای که میدونستم معدلش هفده بوده و معدل هفده تو دانشگاهی که میانگین نمرات دوازده بود خیلی عالی بود! آخرش هم گفت سه تا اخراجی توی هم ورودی های من داشته دانشگاه که البته با افتخار یکی شون هم رشته من بوده. بالاخره بچه های صنایع تو ی چیزی افتخار کسب کردن!

#چون کارهای فارغ التحصیلی رو پارسال انجام دادم پرونده م نرفت زیر دست خواهرجان ولی امان از روزی که پرونده یک عمرم بخواد جلوی اصل کاری حسابرسی بشه. أَسْأَلُکَ الْأَمَانَ ...

سنجاقـ ـَک:
دیروز این عکس رو از توی پوشه آوردم روی دسکتاپ. امروز آ.. از شلمچه پیام داد ...
خدایا یعنی میشه این دو سال دوری و دلتنگی نشه سه سال ...
اهواز. پادگان شهید حبیب اللهی. مقر شهید املاکی. گروهان نصر. اسفند نود و یک
  • فاطمه غلامی
یکی تو تلویزیون گفت لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم.
پرسید روزی چند بار این ذکر رو میگی؟
باز شد مثل چهارشنبه و ستاره ها. گفتم اصلا یادم نمیاد آخرین بار کی گفتمش!
گفت پس باید بیام با حاجی صحبت کنم.

#به کجا چنین شتابان سرگردانم!

سنجاقـ ـَک:
خدا به شوید باقالی رحم کرد که حاجی تا بعد عید کلاس نداره
  • فاطمه غلامی
گفت: تو رفتی گفت مگه من کوتاهی کردم براش
گفتم: من رفتم که نشنوم تو باز داری تعریف میکنی
و نگفتم که تمام درد من از زیادی هاست نه کمی ها


#یعنی قشنگ به خاطر رفتار امروزم خودم رو لایق جهنم رفتن میدونم

#کاملا مشخصه که دکترها هم موندن که دقیقا چرا ی آدمی با جواب آزمایشهای سالم باید چنین دردی داشته باشه ولی من میدونم که دوای دردم ی سفر طولانیه.همین
#مدرک msp رو رفتم بعد یک سال از آموزشگاه گرفتم. نمره پایانی 99 از 100. اینم رفت روی باقی مدرک ها.

سنجاقـ ـَک:
بچه که بودم با مامان روی دیوار اتاقم از این بساط ها داشتیم. کاش همیشه همون قدری میموندم ...
  • فاطمه غلامی
فردا نوبت دکتر دارم و باز بحث بیام و نیام که: از ی طرف میخوام رو پا خودت وایسی از ی طرف تنها میری به من نمیگی دکتر چی گفته.
حالا هر بار میام صد بار میپرسه و صد بار جواب میدم ولی دریغ!

#مادر من، مادر من ...
#این زخم معده دوست داشتنی ...

سنجاقـ ـَک:
کی میدونه پشت دهانه هولناک ی سیاهچاله چی در انتظارشه؟!
  • فاطمه غلامی
امروز کلاغی دیدم با شاخه درختی به منقار، که لحظه ای روی میله بالای یک ساختمان نشست و بعد پر زد به سمت لانه ای شاید دور، شاید نزدیک!


#من و قابیل و کلاغ و خدای مان ...


سنجاقـ ـَک:
یادداشت های چهار صفحه آخر تقویم 95 رو نوشتم به شرط حیات برای خرداد 96 و سر کلاس. تا حضرت حق چه بخواهد.
  • فاطمه غلامی

بالاخره روز موعود رسید و امروز تو تولد س... ، عیدی های کوچولوهای جمع رو براشون بردم چون احتمالا عید خیلیاشون برن مسافرت. فقط و فقط و فقط خدا میدونه چقدر این مدت به این فکر کردم که «اگه خوششون نیاد چی؟!» و باز فقط و فقط و فقط خدا میدونه که وقتی اون میزان از خوشحالی و ذوق رو دیدم چقدر هیجان زده شدم و چقدر انرژی گرفتم. البته این بار هم خدا رو شکر باز حواسم به بزرگترهای جمع بود. تقریبا دو برابر تعداد بچه ها درست کرده بودم که همه ش تموم شد.

چند وقت پیش یکی از دوستان دانشگاه که الان تو خونه کارگاه عروسک سازی زده میگفت تو چرا اینقدر قیمت های پای کارهات پایینه. بهش گفتم من بیشتر درست میکنم برای هدیه دادن برای همین زیاد درگیر قیمت نیستم. یک جورهایی ذوق میکنم از ذوق کردن بچه ها. هفته پیش که دوستم با دخترش اومده بود چون کلاه سر بچه گذاشته بود دیگه گلسر نزده بود براش. کلاه رو که برداشت دیدم موهاش خیلی ژولی پولیه. رفتم یکی از سنجاق سرهایی که درست کرده بودم آوردم زدم موهاش. از ذوقش برداشت موهاش رو دسته کرد جلو پیشونیش سنجاق زد. هی سرش رو تکون میداد سنجاق میخورد به دماغش میخندید. خلاصه «در آوردن ذوق بچه ها کسب و کار من است». شکر.


#با دستمال کاغذی پیرهن درست کردم برای عروسک باربی بچه ها. به قول آقاجون خدابیامرز «تو پیش دبستانی ای فاطمه؟!»


قاصد ـَک:

من امروز این عکس رو دیدم، تو رو نمیدونم

ولی میدونم فقط تویی که میتونی از توی عکسی که در زمان و مکانش نبودیم نشانه های خاطراتمون رو پیدا کنی

رفیقم، دلم برات تنگ شده. برای تک تک لحظه ها ...

  • فاطمه غلامی
جوری یکسره اشک میریختم که نمیتونستم جلوم رو ببینم. ملت پا میشن صبح جمعه میرن دعای ندبه ای، کوهی، یا اصلا میخوابن تا لنگ ظهر، اون وقت من باید اینجوری برخیزم. میگن نمرود با پشه مرد، من امروز داشتم با مژه هام که افتاده بود تو چشمم به ملکوت میرفتم. یکی هم نیست بگه بشر تو که اینقدر حقیری، سرکشی کردنت چیه آخه.

#شما دعا کنید بلکه عاقبت بخیر بشم

سنجاقـ ـَک:
فایل عذرخواهی وزیر بهداشت رو گوش میکردم، اونجایی که گفتن دلیل عصبانی شدنشون درخواست پشت سر هم در مورد دانشگاه و بیمارستان و چی و چی بوده، یاد ی بنده خدایی افتادم. طفلک هر چی به شوهرش از خرید گرفته تا تعمیر وسایل خونه و دکتر و غیره میگفت، مرد پشت گوش مینداخت. ی بار عصبانی شد گفت فردا میرم به این رفتگر سر کوچه میگم باهام بیاد خرید وسایل سنگین رو بیاره، گلدونا رو برام جا به جا کنه و ی لیست از کارهایی که شوهرش پشت گوش می انداخت رو گفت و آخرشم گفت هر کی ازم پرسید این آقا کیه میگم شوهرم مرده این آقا اومده کمکم.
همون جور به اون مرد گفتیم شما چرا زن گرفتی، باید از آقای وزیر پرسید چرا سرکشی و بازدید عمومی میرید؟!
  • فاطمه غلامی
آروم زمزمه کرد «دره شهر گمشده، رو نقشه پیدا شده». فرزند کبیر کوه میدیدم. نگاهش کردم. گفت «از صدا و سیما که رفته بودند برای گزارش از اسکان جنگ زده ها در ایلام، مردم دره شهر  این رو میخوندن». حالا امشب بدره گویا روی نقشه پیدا شده.

#کاش میذاشتید کمی بهتر پیدا بشه آقای وزیر!
#کارگردان سریال پرستاران (از نوع ساخت ایرانش) یا بیمارستان دولتیِ آموزشی ندیده یا ...
#فرزند کبیر کوه مستندی هست از زندگی شهید داریوش رضایی نژاد و دره شهر٬ آبدانان و بدره شهرهایی هستند در کوه پایه کبیر کوه.

سنجاقـ ـَک:
قاصد ـَک:
عزاداری هاتون قبول حضرت حق و التماس دعا
ممنون که عمومی و خصوصی و تلگرامی به یادم بودید. زنده ام شکر خدا.
  • فاطمه غلامی