میقات

زمان و مکانی برای برایِ او بودن ...

میقات

زمان و مکانی برای برایِ او بودن ...

۲۹ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

از خواب بیدار شدم دیدم دکتر روحانی پیام داده: مردم شریف ایران بیاییم با حقوق خود بیشتر آشنا شویم ...
اومدم به عنوان ی کم‎ سوادِ بی‎ قانونِ بی‎ دینِ حسودِ افراطیِ کاسب تحریمِ بی‎ شناسنامه یِ جیب برِ مستضعف فکریِ بیکارِ متوهمِ دین نشناسِ دارای خطای دیدِ بزدلِ سر و صدا کنِ تخریبگرِ رونده به جهنمِ فاسدِ عقب ماندهِ ترسویِ لرزانِ تازه به دوران رسیده یِ هراسانِ عصر حجریِ هوچی بازِ تازه انقلابی شده یک چیزی بگم، که متاسفانه خسته شدم و خواستم دوباره بگیرم بخوابم که مامان جان صدا کردن: بسه دیگه هر چی خوابیدی، بیا چایی بخوریم.

#این لیست القاب اعطایی از سوی رئیس جمهور به منتقدین تا بهمن 93 بود. به روز شده ش رو کسی داشت لطفا اعلام کنه تا بیشتر با حقوقمون، ببخشید، القابمون آشنا بشیم.
#میفرماید: انتخابات از آنچه در تقویم میبینید به شما نزدیکتر است.


سنجاقـ ـَک:
میزنم روی play .
صدای شلیک و بعد جوانکی الله اکبر الله اکبر گویان وارد کادر میشود و جهاد میگوید و رجز میخواند که انتقام حلب را میگیریم.
دارم فکر میکنم به سفیر روسیه در ترکیه، به رایزن فرهنگی مان در بیروت، به دیپلمات مان در صنعا، به 1700 دانشجوی پادگان اسپایکر عراق و به هزاران مرد و زن و کودک سوری و یمنی و لبنانی دیگر که با ندای همین الله اکبرها تیر خلاص خوردند، سر بریده شدند و یا سوختند ...
  • فاطمه غلامی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۹ آذر ۹۵ ، ۰۰:۰۰
  • فاطمه غلامی
بچه کوچیک، نه میتونه بگه گرسنمه، نه میتونه بگه تشنمه. نه میتونه بگه سردمه یا گرممه. ی تار مو اگه بره تو لباسش یا پرز لباس اگه اذیتش کنه نه میتونه خودش درش بیاره، نه میتونه بگه چشه که کسی به دادش برسه. تنها راهی که داره گریه ست. گرسنه باشه گریه میکنه، گرمش باشه گریه میکنه، جاش راحت نباشه گریه میکنه، چون راهی به جز گریه برای ابراز ناراحتیش و نجات خودش از اون حالت نداره.

#اینا رو همیشه مادر به تازه پدر مادر شده هایی که از گریه های نوزادشون شاکی اند میگفت
#بچه کوچیکی شدم که نه دردش قابل گفتنه و نه زبونش فهمیدنی اما فقط به ذهنش رسیده ذکر «یا رازِقَ الطِّفْلِ الصَّغیرِ» بگیره ...

سنجاقـ ـَک:

بِحَقِّ یس وَالْقُرْآنِ الْحَکیمِ وَ بِحَقِّ طه وَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ
به حق یس و قرآن حکیم و به حق طه و قرآن عظیم
یا مَنْ یَقْدِرُ عَلى حَوآئِجِ السّآئِلینَ
اى که بر نیازهاى خواهندگان توانایى
یا مَنْ یَعْلَمُ ما فِى الضَّمیرِ
اى که آنچه در باطن است مى دانى
یا مُنَفِّساً عَنِ الْمَکْرُوبینَ
اى خارج کننده غم و اندوه از گرفتاران
یا مُفَرِّجاً عَنِ الْمَغْمُومینَ
اى گشاینده غم از غمناکان
یا راحِمَ الشَّیْخِ الْکَبیرِ
اى رحم کننده به پیرمرد
یا رازِقَ الطِّفْلِ الصَّغیرِ
اى روزى دهنده به کودک صغیر
یا مَنْ لایَحْتاجُ اِلَى التَّفْسیرِ
اى که نیاز به تفسیر ندارى
صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
ر محمّد و خاندان محمّد درود فرست
وَافْعَلْ بى کَذا و کَذا
و با من چنین و چنان کن... (بیان حاجت)
قاصد ـَک:
از این دعا تنها بخش «یا راحِمَ الشَّیْخِ الْکَبیرِ یا رازِقَ الطِّفْلِ الصَّغیر» رو به یاد داشتم. برای همین گشتم ببینم مربوط به کدوم ادعیه هست. دیدم در کتاب الدعوات روایتی هست از امام سجاد علیه السلام که فرمودند این دعا رو سیدالشهدا علیه السلام ظهر عاشورا زمانی که غرق خون بودند میخوندند. دعایی که از مادرشون آموخته بودند و حضرت زهرا سلام الله علیها هم این دعا رو از رسول الله صل الله علیه و آله و سلم یاد گرفته بودند. خود پیامبر خدا این دعا رو در هنگامه نبرد بدر و احد میخوندند و این دعایی بود که جبرئیل بهشون یاد داده بود تا در حوادث و لحظات سخت بخونند.
در حالی که سرخوش بودم از عیدی ای که گرفتم، دنبال کتاب الدعوات گشتم و دیدم که خود مولف نام «سَلوَه الحزین» رو برای کتابش که شامل اذکار و ادعیه معصومین (ع) هست، انتخاب کرده به معنی «دارویی که غم و اندوه را زایل میکند». روحت شاد شیخ قطب الدین راوندی.
  • فاطمه غلامی

بعد از کنکور آزمایشی صبح، بعد از کلاس غیر حضوری تحقیق عصر و آمار غروب، پاشدیم رفتیم جشن میلاد مثلا. بماند که چه جشنی و من همه اش فکر میکردم خب الان خود حضرات معصومین (ع) اینجا بودند واقعا شما روتون میشد این جوری بخونید و اسما متبرکه رو به زبون بیارید.

تازه رسیده بودیم خونه که مادرجان گفت: امروز با فلانی حرفم شد.

گفتم: چرا؟

گفت: برگشته گفته دیگه پسرا امروز  دنبال دختر چادر و مقنعه ای نیستند.

گفتم: به درک که نیستند!

ادامه داد: گفت دخترتو یکم آزاد بذار، ... (باقیش رو دیگه شرمنده که سانسور)

مادر همینطور که میگفت رفت تو آشپزخونه برای مهیا کردن شام.

با خودم گفتم کاش همونجا بهم گفته بودی مادر من تا میرفتم جلو، خیلی مهربانه و با لبخند بهش میگفتم: عزیزجان، پسر شما که هیچ، پسرای این محل که هیچ، کل مردها و پسرهای کره زمین لیاقتشو ندارند که من به خاطرشون یک سانت، فقط یک سانت، مقنعه م رو عقب ببرم. عیدتم مبارک.


سنجاقـ ـَک:

کاش بفهمم و بفهمیم برای چه کسانی شادی میکنیم، و حتی عزاداری.

  • فاطمه غلامی
از خیابان عبور میکنی و میروی سمت ایستگاه تاکسی. دو مسافر نشسته اند. خوشحال میشوی که لازم نیست زیاد منتظر بمانی. سوار میشوی. زیپ کیفت را باز میکنی و همان طور که مشغول جمع کردن مبلغ کرایه از این جیب و آن جیب کیفت هستی، رایحه ناخوشایندی سرک میکشد سمت بینی ات. صورتت در هم میرود. سرت را برمیگردانی و خیره میشوی به پیرزن که از شیشه محو تماشا کردن خیابان است. لبخند میزنی و توی خیالت، خیال میبافی «شاید با خودش گفته حالا که میروم شهر دیدن نوه هایم، قبل از حرکت یک بار دیگر سری به گاو و گوساله بزنم که تا فردا گشنه و تشنه نمانند» و توی دلت ذوق میکنی برای نوه هایش که مادربزرگ دارند.
راننده که در را میبنند خیالاتت میپرد. حرکت میکند، انگار مسافر چهارم را سپرده باشد به مسیر. میخواهی دوباره بروی در بحر تماشای پیرزن اما خیالت این بار با خفگی از راه میرسد. این بار سر برمیگردانی به جلو. رد وزش ملایم باد را از شیشه ی پایین سمت مسافر میگیری که از کوه مسافر جلویی میگذرد و به صورتت میرسد. دلت برای زنی که هیچ تصویری از شکل و شمایلش در دیدت نیست میسوزد. خیالت میرود سمت مشکل بویایی و الا عقل میگوید هیچ انسان سالمی، عطری با چنین رایحه تند و خفه کننده ای را برای دوش گرفتن انتخاب نمیکند!
راننده میزند روی ترمز. گویا مسافر چهارم را یافته. در باز میشود و مردی نمایان. جمع تر مینشینی. ماشین حرکت میکند و خیالت ... خیالت مرده. بوی گند سیگار او را کشته است.

#جامعه یعنی آدم هایی متفاوت.
#خاطره ای واقعی، مربوط به ماه ها پیش.

سنجاقـ ـَک:
تعامل کردن با آدم های متفاوت جامعه ...
فقط برای یک روز خودت را بگذار جای راننده تاکسی

قاصد ـَک:
احیانا لینک دانلود +این فیلم اگر جایی به چشمتان خورد، لطفا خبرم کنید. متشکر
  • فاطمه غلامی

#چقدر خوب که نیستی تا با حرف هایم مایه آزارت شوم ...

  • فاطمه غلامی

گفت بیدار شو ای ره رو خواب آلوده ...


#ولی کو گوش شنوا ای حافظا!
  • فاطمه غلامی

«حلب آزاد شد»

عجیب حس «خرمشهر آزاد شد» دارد

ای کاش بابای +زینب هم به زودی بیاید ...


#به یاد شهدای لشکر 25 کربلا استان مازندران ...

#حلب رها شده شکر از لبم نمی افتد ... (+ شعر خانم آراسته نیا)


سنجاقـ ـَک:

خرّمشهرها در پیش است

نه در میدان جنگ نظامی، [بلکه‌] در یک میدانی که از جنگ نظامی سخت‌تر است.

البتّه ویرانی‌های جنگ نظامی را ندارد؛ بعکس، آبادانی به دنبال دارد، امّا سختی‌اش بیشتر است...

+ آقا - دانشگاه افسرى امام حسین علیه‌السلام ۱۳۹۵/۰۳/۰۳


قاصد ـَک:

به یک عبارت قبول دارم که جنگ نیست اما برای همین امن و امان امروز، اصلا برای همین که بگوییم «خبری از سایه شوم جنگ بر سر کشور نیست» واقعیت آن است که برای شماری از عزیزترین هموطنان ما، هم جنگ هست، هم تبعات جنگ.

کجا جنگ نیست برای خانه‌ای که خبری از مرد خود ندارد؟! کجا جنگ نیست برای این خانواده‌های شهدای مدافع حرم؟! کجا جنگ نیست برای این خانواده‌های شهدا و رزمندگان لشکر 25 کربلای مازندران؟! آری! خبری از سایه شوم جنگ بر سر کشور نیست اما به این هزینه که تازه‌عروسی، یک هفته‌ای است هیچ نمی‌داند از سرنوشت مرد زندگی‌اش در جبهه خان‌طومان! و به این هزینه که مادری از دیار طبرستان، بعد از چند روز اخبار ضد و نقیض، تازه همین دیروز متوجه شد جگرگوشه‌اش در حلب به شهادت رسیده است! اینها که نوشتم، پیش و بیش از آنکه زبان فارسی باشد، «زبان آدمیزاد» است! به این معنی، خیلی هم فرق نمی‌کند با کدام زبان با بعضی‌ها سخن بگوییم! و من اگر این چند خط را با زبانی جز فارسی هم می‌نوشتم، باز نمی‌فهمند و باز خیال می‌کنند اگر مثلا برجام نبود، امنیت ما به خطر می‌افتاد! برجام در مهم‌ترین کار خود که همانا لغو تحریم‌ها باشد مانده است! و وقتی به اعتراف خود برجامیان، دستاوردی جز «تقریبا هیچ» نداشته، بسی ناتوان‌تر از آن است که بخواهد سایه شوم جنگ را از سر کشور بردارد! برداشتن سایه شوم جنگ از سر کشور، از صدقه‌سر جهاد آن پاسداری است که لعین داعشی را کیلومترها دورتر از مرز مقدس وطن نگه داشته!

او در خان‌طومان، دارد برای همین اهواز و خرمشهر و تهران و مازندران می‌جنگد! بعضی‌ها زبان نمی‌فهمند اما آیا احساس هم ندارند؟! شگفتا از این همه وقاحت! از سویی گرد یتیمی بر صورت دخترک 3 ساله مازنی نشسته، از سویی یاوه می‌بافند که ضامن امنیت این روزهای ما برجام است! ببار ای باران... که هنوز هم «روضه شام» جگرسوزتر است! الشام، الشام، الشام! چه تذکر معصومانه‌ای! یعنی این روضه را انگلیسی می‌نوشتم، حضرات متوجه می‌شدند؟! و متنبه می‌شدند؟! بعید می‌دانم! من فقط این را می‌دانم که باید از همین جا بر پر چادر مادر چند شهید استان مازندران بوسه بفرستم! و به دلاورمردان اعزامی لشکر غیور 25 کربلا به سرزمین شام، بگویم؛ روزت مبارک پاسدار جبهه خان‌طومان! شهادتت هم مبارک! و اینک خوب شد «تومان» هم خان خود را پیدا کرد و الا توهم می‌زدیم این 80 میلیون را نه به مدیر دولتی، که به تو مدافع حرم داده‌اند! ما را ببخشید شهدای لشکر 25 کربلا! در محاصره‌ایم! در محاصره وزیری که پیش پای خون تو، امنیت ما را به سمت برجام، ارشاد می‌کند! گرد یتیمی، سه‌ ـ پنچ روزی است بر چهره دخترک خردسال تو نشسته، آن‌وقت پز امنیت این آبادی را باید برجامیان بدهند! ما در محاصره‌ایم بچه‌ها! در محاصره مشتی خبر زرد! یک خروار حاشیه! می‌خواهم بشکنم این محاصره را! یا اباعبدالله! امروز روز میلاد سیدالشهدای تمام تاریخ است! روز پاسدار! روزت مبارک پاسدار جبهه خان‌طومان! دولتی‌ها می‌گویند؛ «اگر برجام نبود، کشور درگیر جنگ می‌شد»! از قضا، هم برجام هست و هم جنگ! و من سؤال می‌پرسم؛ «اگر جنگ نیست، پس دل این مادر مازنی برای چه گرفته؟!» و من جواب می‌دهم؛ «آری! خبری از سایه شوم جنگ بر سر این کشور نیست اما به این هزینه که آشوب باشد دل دریا، دل جنگل، دل باران»! ببار ای باران... روضه شام می‌خوانند! بهترین وقت باریدن است! ما را ببخشید شهدای لشکر 25 کربلا! زندگی و اخبار زرد آن، آنقدر ما را به خود مشغول کرده که دنبال هیچ خبری از جنگ شما در نبرد شام نباشیم! فقط بلدیم بگوییم؛ «امنیت این روزهای ما مدیون مدافعان حرم است!» خب، بعدش؟! بعدش اینکه باز هم صلح و آتش‌بس و مذاکره، تیری شد بر قلب شما! لعنت بر این دیپلماسی که سگ‌ها را بازمی‌گذارد و سنگ‌ها را می‌بندد! ما را ببخشید شهدای لشکر 25 کربلا! هوای خان‌طومان به ما چه ربطی دارد؟! هواشناسی هوای مازندران را می‌گوید! هوای گیلان را! کاش اما یکی هم بود که آمار هوای دل مادران شهدای مدافع حرم را به ما می‌داد! نه جانم! من متوجه بعضی ملاحظات در پوشش خبری مجاهدت رزمندگان مدافع حرم هستم لیکن بیم از آن دارم که به بهانه این ملاحظات، بی‌معرفتی کنیم در قبال خون بسیجیان خان‌طومان! روزتان مبارک بچه‌ها!

#حسین قدیانی - ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۵

  • فاطمه غلامی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۲ آذر ۹۵ ، ۰۰:۰۰
  • فاطمه غلامی

آبجی چند هفته قبل آدرس ی کانال رو برام فرستاد که گیره روسری و دستبند و ... درست میکنه تا ازش ایده بگیرم.

امروز میگه آخه اینا با این همه آویز بلند رنگی رنگی مگه زینت به حساب نمیان، بعد اسمشو میذارن ملزومات حجاب؟!!!

میمونم جوابش رو چی بدم ...

ترم چهار یا پنج دانشگاه بودم. نمیدونم فاصله دو کلاسمون خیلی بود یا اینکه کار داشتیم و باید میموندیم که برای نهار ی خوشه انگور خریدیم و ی بسته کوچیک از این لواش آماده ها. راهرو که خلوت شد و همه رفتن سر کلاس، رفتم انگور رو تو آب سردکن ی آبی بزنم که حداقل خاکش بره. یهو یکی گفت سلام فاطمه!

برگشتم و شناختمش. منتظر یک سلام و علیک و احوالپرسی گرم بودم که دیدم خبری از هیچ کدومش نیست. فقط پرسید میم... هست؟ گفتم آره بیا. درو که باز کردم حتی مهلت سلام و علیک نداد به میم... و شروع کرد به گفتن اینکه به تو چه ربطی داره من چادرم چه شکلیه، چقدر آرایش میکنم، اصلا شوهرم دلش میخواد من اینطوری بپوشم، شوهرم راضیه به تو چه، اگه ی بار دیگه دخالت کنی ی جور دیگه بهت جواب میدم و ... رفت و درو محکم بست.

یک نگاه به میم... کردم و قیافه خشک شده با لبخندش. گفتم اینا رو تو بهش گفتی؟ گفت نه! گفتم آخه من بابت چادر و آرایشش و اصرار شوهرش به ماهواره باهاش حرف زدم، این چرا با تو دعوا کرد؟!!! با خنده گفت من چه میدونم؟!


#درسته خیلی وقتها با هم بودیم ولی میم... ی محجبه چادری هست، من ی محجبه مانتویی! هنوزم موندم چطور ما رو اشتباه گرفته بود!

#تبرج با چادر نه تنها ظلم به چادر هست بلکه از بی حجابی هم بدتره. (این نظر خودم هست و صد البته نظر من شرط نیست)

#میگه پس این گیره خوشگلا رو که درست کردی کجا بزنم. میگم تو مهمونی خانومانه. (به مدد این موبایل هایِ دوربین دارِ سلفی بگیر دیگه تو مهمونی زنونه هم باید حداقلِ جوانبِ احتیاط رو رعایت کنیم)

قاصد ـَک:

ممنونم انار ماهی بانو

که چه عالی حرف دلمون رو نوشتی: +چادرِ مظلوم


سنجاقـ ـَک:

- مامان گوش کن اینو: محمود واعظی وزیر ارتباطات دیروز گفته هر کس با هر تفکری در انتخابات ۹۶ کاندیدا شود هدفش تخریب روحانی است . . .

+ دیگه ؟!!!

- داداچ اینقدر دموکراسی هم خفه کننده است ها!

+ اینو کی گفت؟!

- اینا واکنش مخاطباست

+ خب

- عبارت خلاصه:  قبل ما اِلِه ، بعد ما بِلِه ، دولت ما گُله

+ گُله یا خُله ؟!

- گُله!

+ نه، درستش خُله.

- بله بله!


دیگه ترسیدم زیادی رو گل بودن دولت پافشاری کنم مادر جان همون میل بافتنی رو طرفم نشونه بره.

  • فاطمه غلامی