127 نیمه شب تا فردا
تولد ف... و م... بود. شمع ها که فوت شد و کیک ها که خورده شد و کادو ها که باز شد، بزرگترها بلند شدن برای رفتن.
به بچه ها که جمع شده بودن گفتم: خب جشن تکلیف کی نزدیکه؟
س... گفت: من!
گفتم «پس اول س... انتخاب کنه» و در جعبه رو باز کردم.
بعد از س... هم یکی یکی گرفتم جلو بقیه بچه ها که انتخاب کنند. شاخص ترین جملات هم مثل همیشه تعلق گرفت به م... و ر... . به م... گفتم بردار عزیزم، برگشت گفت خاله من کلاس دومم ها. یعنی از بس ذوق داشت که نشنید چی گفتم و فکر کرده فقط به س... میدم که جشن تکلیفش هست. ر... هم که انداخته بود تو دستش و تا بازوش بالا برده بود هی میرفت میومد واسه اینکه اذیت کنه وروجک میگفت «خاله این گشاده هااااا». دیگه کم مونده بود لپاشو بکنم به تلافی تعداد دفعاتی که بهش گفته بودم اینا تسبیحه عزیزم نه دستبند.
#بنظرم اینکه تو جشن تولد فقط اونایی که تولدشونه کادو بگیرن خیل نامردیه. همه بچه ها باید تو جشن تولد خوشحال بشن.
#خوب شد بیشتر از تخمین احتمالیم درست کردم. چه طرفدارایی پیدا کرده بود تو بزرگترهای مجلس. مگه بزرگترا دل ندارن خب؟!
سنجاقـ ـَک:
تا رسیدن به «وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفا» خیلی مانده. خدایا مددی ...
- ۹۵/۱۰/۰۳