#داغونم کرد ...
سنجاقـ ـَک:
یاد پنجشنبه گذشته افتادم که استاد از مسلم و مومن و مخلص و مخلص می گفت. از گیجی ما مسلم های مومن نشده ...
- ۵ نظر
- ۱۰ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۰۰
سنجاقـ ـَک:
سنجاقـ ـَک:
یکی اون میگفت، یکی من میگفتم. یکی اون میگفت، یکی من میگفتم. و همینطور میرفتیم جلو که مامان خانم از راه رسید. اومد نشست کنارمون، ی نگاه به من کرد، ی نگاه به آبجی. سرشو گرفت بالا و با خنده گفت: «خدایا میبینی. دخترای مردم در مورد چی حرف میزنن و بحث میکنن، دخترای من سر چی! حالا خانم جون (مادر شوهرش) خدا بیامرز میگفت پسر نداری! نیست ببینه دست پسرا رو بستن اینا ...».
#باقیش به نفعم نبود مجددا سانسور شد.
#اینجوری الکی غر زدن هاش رو عاشقم. مخصوصا وقتی خودش هم میاد وسط بحث.
#چند روز پیش که مدالهای آبجی رو تازه زده بود به دیوار، گفتم دیگه قشنگ ی قاسم سلیمانی اونور داری ی سعید جلیلی اینور.
#این دردِ عزیز باز شروع شد. این دفعه اگه یکی دور و برم سخنرانی کنه که بدترین درد دندونه یا گوشه یا کلیه س یا هر چی دیگه قشنگ یکی میزنم پس کله ش و میگم «درد، درده. که اگه درد نبود بهش نمیگفتن درد!»
سنجاقـ ـَک:
بچه ها، بچه ها، بچه ها ...
خدا میدونه امروز چند بار بغض کرد، چند بار گفت بچه ها.
دلم میخواد به این استادی که هی میگه بی خیال دنیا مثل کبک باشید، بگم نمیشه جناب. نمیشه بچه مادری باشی که ی عمر دیدی بین بچه خودش و بچه فامیل و بچه همسایه و بچه هیچ بنی بشر دیگه ای فرق نذاشته، اونوقت ذکر ولش و بی خیال و به من چه بگیری. نمیشه جناب.
و همسری که نیست ...
#اجر تنهایی هاتون با خودِ خدا
سنجاقـ ـَک:
درمیمانی برای شجاعت پشت بعضی «بله» گفتن ها ...
میگه چیه؟
میگم دلم میخواد گریه کنم.
میگه مگه افسرده شدی؟
میگم نه حال معنوی بهم دست داده.
میگه کوله نداری که؟
میگم چی؟!!
میگه کوله!
میزنم زیر خنده. چی بگم مادر من؟ خدا حفظت کنه که فاز معنوی نمیذاری برای آدم ...
اولین سفر راهیان نورم بود. موقع برگشت رفتیم جمکران. شام رو تو حیاط خوردیم و قرار شد بعد نماز و انجام اعمال، همه ساعت یک جلو اتوبوسا باشیم برای برگشت به خونه. نمیدونم سر کدوم یکی از اعمال بود گفتم آقا به خدا من دیگه نمیکشم شرمنده. سجاده م روگذاشتم تو کوله م و کوله م رو هم گذاشتم جلو پام و به بغل دستیم گفتم خواستی بری منو صدا کن بی زحمت. سرم رو گذاشتم رو کوله و فاتحه. نمیدونم چقدر گذشت که سر بلند کردم دیدم ساعت یک رو هم رد کرده. بلند شدم اومدم دم اتوبوس دیدم اوه تازه من زودتر از بقیه هم رسیدم. اون بنده خدا که رسید گفتم عزیز جان مگه قرار نبود صدام کنی. گفت ببخشید ولی دیدم حال معنوی بهت دست داده گفتم مزاحمت نشم.
من :|
خواب :/
حال معنوی :))))
#کجایی جوونی که یادت بخیر ...
سنجاقـ ـَک:
دلم برا جناب وزیر اقتصاد کباب شد. خب بابا راهش رو باز کنید بذارید بره درسش رو بده و حقوقش رو بگیره. والااااا
اصلا این دکتر روحانی چی میکشه از دست اینا. بذارید بنده خدا رای بیاره بعد براش طاقچه بالا بذارید. مجددا والااااا