- ۱ نظر
- ۲۶ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۰۰
یعنی شما هی بشین برنامه بریز و هماهنگ کن بین ساعت حرکت و محل قرار با رفیقت، بعد دقیق مادر جان تو دقیقه آخر کل برنامه رو تو دو جمله بفرسته هوا که «اگه بارون بود نمیری». الان باید تا صبح بشینم به دعا که بارون بند بیاد.
#ی زمانی تو برف و بوران هم میرفتیم راهپیمایی اما حالا ...
#قال رسول الله صلی الله علیه و آله: نِعمَتانِ مَکفُورَتانِ الأمنُ و العافِیَةُ.
حل المسائل خریدن توی خونه ما جرم بود. مامان میگفت بچه ها رو تنبل میکنه. اهل تقلب و رونویسی هم نبودم. خانم ا...، معلم راهنماییمون - همونی که بدون مراقب ازمون امتحان میگرفت - هم بهمون یاد داده بود امین دست و چشممون باشیم. اون روز هر چی بچه ها اصرار کردن که خانم ش... اعصاب نداره و نمره کم میکنه، زیر بار نرفتم. حالا چراش رو واقعا نمیدونم! شاید لج کرده بودم باهاش، شاید هم حوصله نداشتم! زنگ جبر که شد، خانم ش... اومد سر کلاس و گفت دفترها رو میز. بچه ها که تا قبل اومدنش دفتر و حل المسائلها رو بین هم پاس کاری میکردن، از نیمکت اول دفترها رو باز کردند.
زیر تمرینها رو خط زد تا رسید به نیمکت ما. ی نگاه چپی به من و دفترم کرد. گفتم «هر چی بلد بودم رو حل کردم خانم» و این هر چی بلد بودم شامل دو تا سوال از کل تمرین های فصل بود. اینکه چجوری دعوام کرد بماند، فقط اعلام کرد که اگه جلسه بعد مادرم نیاد مدرسه، حق ندارم برم سر کلاس. دعواش برام مهم نبود ولی اینکه مثل بچه کوچولوها مادرم رو بخواد خیلی بهم برخورد. خیر سرم دبیرستانی بودم! اومدم خونه و به مامان گفتم که معلمم خواسته بیای مدرسه. وقتی دلیلش رو گفتم ی لبخندی زد و گفت باشه.
جلسه بعد رفتم در دفتر رو زدم. ناظممون گفت چیه ...؟ (شما همون غلامی بخونید). گفتم با خانم ش... کار داشتم. بماند که چقدر ضایع بود وقتی هر کی رد میشد و بچه مثبت کلاس رو با مادرش جلو دفتر میدید میپرسید «چی شدههههه؟!!!». خانم ش... اومد بیرون. گفتم خانم گفته بودید مادرم بیاد. یک جوری برگشت به مامان گفت بچه تون درسش ضعیفه و تنبله که دهنم وا موند! مامان هم با اون خونسردی خاصی که بعضی مواقع به سراغش میاد گفت «خب نمره هاش چطوره؟» و اینجا بود که با باز کردن دفتر نمره دهن خانم معلم وا موند و قضیه رو با یک «گویا اشتباه شده» ماستمالی کرد و تا آخر سال دیگه کاری به اینجانب نداشت.
#همه اشتباه ها به این راحتی ماستمالی نمیشه.
سنجاقـ ـَک:
الان حس خیلی بهتری دارم نسبت به انصراف فیلم «امپراطور جهنم» از جشنواره بعد از حذفش از بخش رقابتی.
حتی تیتر دکتر میم هم حالا واقعا برازنده ست بنظرم: +جشنواره، روزهای ناامیدی و ترس.
فقط کم مونده به طرف بگن تو خودت نمیفهمی چی ساختی!
+ چقدر شلوغه!
- پیام آقا رو میخونه؟
+ آره. داغ سنگینه
- ...
+ آدم دلش میخواد گریه کنه
- فابک للحسین
+ چی؟
- گر سوخته است بال و پرت فابک للحسین، گرمانده داغ بر جگرت فابک للحسین ...
#به نیمه شب نکشیدم ... 13:03
#از دانشگاه رسیده. میگه برای شهدای هم استانی جدا هم بنر زدن. دو شهید گیلانی ...
سنجاقـ ـَک:
اول جمادی الاول
این پرچمهای یا زهرا
این پوستر روزهای اول
و فقط دوازده روز دیگر ...
گفت برو تو اتاقم کتابامو ببین. از بین کتاباهای حوزه ش، از بین کتابای آموزشی شوهرش، دستم رفت سمت مکیال المکارم که مدتی بود دنبالش بودم ...
عرض کردم: یا بن رسول اللّه! معنای فرمان خداوند به پیامبرش حضرت موسی (علیه السلام) که فرمود «فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقدَّسِ طُویً» چیست؟ فقهای فریقین، می پندارند که نعلین حضرت موسی، از پوست مردار بوده است.
حضرت فرمود: هر کس این چنین گوید، به موسی (علیه السلام) افترا بسته است و او را در نبوّت خود نادان شمرده است، چون مطلب از دو حال بیرون نیست. یا نماز خواندن موسی با آن نعلین جایز بوده یا جایز نبوده است. اگر نمازش صحیح بوده، پوشیدن آن کفش در آن بقعه زمین هم برای او جایز بوده است، زیرا هر قدر آن بقعه و زمین مقدّس پاک باشد، مقدّس تر و پاک تر از نماز نیست. اگر نماز خواندن موسی (علیه السلام) با آن نعلین جایز نبوده، ایراد به موسی (علیه السلام) وارد می شود که حلال و حرام خدا را نمی دانسته است و از آن چه نماز با آن جایز است و آن چه جایز نیست، اطّلاع نداشته است. و این نسبت به پیغمبر خدا، کفر است.
عرض کردم: آقای من! پس تأویل آن چیست؟
فرمود: موسی (علیه السلام) در وادی مقدّس، با پروردگار خود مناجات کرد و گفت: «بارالها! من، خالصانه، تو را دوست دارم و از هر چه غیر تو است، دل شسته ام»، با آن که اهل خود را بسیار دوست می داشت. خدای تعالی به او فرمود: «نعلین خود را به در آر» یعنی، اگر مرا خالصانه دوست داری و از هر چه غیر من است، دل شسته ای، قلب ات را از محبّت اهل خود تهی ساز.
#من هنوز چسبیدم به کفش هام ...
سنجاقـ ـَک:
سنجاقـ ـَک:
یکی اون میگفت، یکی من میگفتم. یکی اون میگفت، یکی من میگفتم. و همینطور میرفتیم جلو که مامان خانم از راه رسید. اومد نشست کنارمون، ی نگاه به من کرد، ی نگاه به آبجی. سرشو گرفت بالا و با خنده گفت: «خدایا میبینی. دخترای مردم در مورد چی حرف میزنن و بحث میکنن، دخترای من سر چی! حالا خانم جون (مادر شوهرش) خدا بیامرز میگفت پسر نداری! نیست ببینه دست پسرا رو بستن اینا ...».
#باقیش به نفعم نبود مجددا سانسور شد.
#اینجوری الکی غر زدن هاش رو عاشقم. مخصوصا وقتی خودش هم میاد وسط بحث.
#چند روز پیش که مدالهای آبجی رو تازه زده بود به دیوار، گفتم دیگه قشنگ ی قاسم سلیمانی اونور داری ی سعید جلیلی اینور.
#این دردِ عزیز باز شروع شد. این دفعه اگه یکی دور و برم سخنرانی کنه که بدترین درد دندونه یا گوشه یا کلیه س یا هر چی دیگه قشنگ یکی میزنم پس کله ش و میگم «درد، درده. که اگه درد نبود بهش نمیگفتن درد!»
سنجاقـ ـَک:
بچه ها، بچه ها، بچه ها ...
خدا میدونه امروز چند بار بغض کرد، چند بار گفت بچه ها.
دلم میخواد به این استادی که هی میگه بی خیال دنیا مثل کبک باشید، بگم نمیشه جناب. نمیشه بچه مادری باشی که ی عمر دیدی بین بچه خودش و بچه فامیل و بچه همسایه و بچه هیچ بنی بشر دیگه ای فرق نذاشته، اونوقت ذکر ولش و بی خیال و به من چه بگیری. نمیشه جناب.